
کتاب ایران ۸۴
معرفی کتاب ایران ۸۴
کتاب ایران ۸۴ (مجموعه داستان کوتاه) نوشته اسحق دریوش و منتشرشده توسط انتشارات کتاب جریان، مجموعهای از داستانهای کوتاه فارسی است که با نگاهی موشکافانه به زندگی روزمره و خاطرات و دغدغههای آدمهای معمولی در شهرهای مختلف ایران میپردازد. این کتاب با روایتهایی از مهاجرت، هویت، دوستی، شکست، عشق و دلتنگی، تصویری ملموس از زیست اجتماعی و فردی شخصیتها ارائه میدهد. نویسنده، تجربههای زیستهی خود و اطرافیانش را در قالب داستانهایی کوتاه و گاه طنزآمیز روایت کرده است. این کتاب نهتنها به مسائل فردی و خانوادگی میپردازد، بلکه لایههایی از فرهنگ، تعلق خاطر به زادگاه و چالشهای مهاجرت را نیز در خود جای داده است. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب ایران ۸۴
کتاب ایران ۸۴ مجموعهای از داستانهای کوتاه فارسی و معاصر به قلم اسحق دریوش است که هرکدام بهتنهایی روایتی مستقل دارند، اما در مجموع تصویری یکپارچه از زندگی معاصر ایرانی ارائه میدهند. این داستانها اغلب در بستر شهرهای جنوبی و مرکزی ایران بهویژه بندرعباس و کرج رخ میدهند و موضوعاتی چون مهاجرت، دلتنگی برای زادگاه، هویت فردی و جمعی و روابط خانوادگی و دوستانه را محور قرار دادهاند. ساختار کتاب حاضر بر پایهی روایتهای اولشخص است که با لحنی خودمانی و جزئینگرانه، تجربههای زیستهی شخصیتها را بازتاب میدهد. نویسنده با بهرهگیری از خاطرات، زبان محلی و ارجاع به عناصر فرهنگی، فضایی آشنا و درعینحال نو خلق کرده است. کتاب ایران ۸۴ با کنار هم قراردادن داستانهایی از جنس زندگی واقعی، بهنوعی دفترچهی خاطرات جمعی نسلهای مختلف را شکل داده و خواننده را به سفری میان گذشته و حال میبرد.
خلاصه کتاب ایران ۸۴
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستانها را فاش میکند!
داستان اول با ماجرای تعویض پلاک ماشین و دلبستگی راوی به هویت بندری خود شروع میشود؛ جایی که تغییر یک شماره، بهانهای برای مرور خاطرات و احساس تعلق به زادگاه میشود. در داستان یاور، سرگذشت تلخ و پرفرازونشیب دوستی دوران کودکی تا بزرگسالی روایت شده؛ یک دوستی که زیر بار مشکلات خانوادگی، فقر و اعتیاد بهتدریج فرو میپاشد و سرانجامی تلخ پیدا میکند. داستان عامو ابرام، قصهی پیرمردی جنوبی است که در کرج فلافلفروشی دارد و با موج تغییرات بازار و رقابت نابرابر، برای حفظ هویت و کسبوکارش میکوشد. در نغمهی پریشان فاخته، ماجرای نویسندهای که پس از مرگ مادرش دچار بحران هویت و تنهایی شده، روایت میشود. او میان واقعیت و خیال سرگردان است و بستریشدنش در آسایشگاه روانی، بهانهای برای بازنگری در زندگی و خاطراتش میشود. کافه سیاهو، داستان مهاجری است که در غربت بهدنبال نشانههایی از زادگاهش میگردد. او با دیدن نامی آشنا بر سردر کافه، امید و دلتنگیاش را مرور میکند. در صدرنشین لیگ، زندگی مردی بازنده و فرسوده روایت میشود که با وجود شکستهای پیاپی هنوز امید به تعریفکردن داستانی برای دیگران دارد. داستانهای دیگر کتاب نیز هرکدام با محوریت موضوعاتی همچون عشق آرام، پیری، مرگ و خاطرات کودکی، تصویری چندلایه از زیست ایرانی و معاصر ارائه میدهند.
چرا باید کتاب ایران ۸۴ را بخوانیم؟
کتاب ایران ۸۴ با داستانهایی کوتاه، تجربههای زیستهی آدمهایی از طبقات و شهرهای مختلف ایران را به تصویر کشیده است. این کتاب با پرداختن به موضوعاتی چون مهاجرت، هویت، دلتنگی، شکست و امید، امکان همذاتپنداری با شخصیتها را فراهم میکند. نویسنده با جزئینگری و استفاده از زبان محلی، فضایی آشنا و ملموس خلق کرده که برای خواننده، هم یادآور خاطرات شخصی و هم بازتابی از دغدغههای جمعی است. کتاب ایران ۸۴ هم به مسائل فردی میپردازد و هم لایههایی از فرهنگ و اجتماع را در خود جای داده و با روایتهایی گاه تلخ و گاه شیرین، تصویری واقعی از زندگی معاصر ایرانی ارائه میدهد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن کتاب ایران ۸۴ به کسانی پیشنهاد میشود که به داستانهای کوتاه با محوریت زندگی روزمره، مهاجرت، هویت و روابط انسانی علاقهمند هستند. این کتاب برای افرادی که دغدغهی تعلق به زادگاه، تجربهی مهاجرت یا دلتنگی برای گذشته را دارند یا بهدنبال روایتهایی صمیمانه و جزئینگرانه از زیست ایرانی معاصر هستند، مناسب است.
بخشی از کتاب ایران ۸۴
«روزی روزگاری کرونا
دو هفتهای میشد که خانهنشین شده بودم. تا کرکرهٔ مجتمع تجاری را پایین نیاوردند و کل شهر را تعطیل نکردند، متوجه وخامت اوضاع و عمق فاجعه نشده بودم.
از اینکه منتظر باشم تا کی این شتر درِ خانهٔ من بخوابد، در مرز فروپاشی روانی بودم.
طنین صدای عبدیپور توی گوشم بود:
«فروشگاهها غارت شده بود، سوغات چین به فیلادلفیا هم رسیده بود و اهالی، حجابِ تمدن، نوعدوستی و ایندست نُنُربازیها را کنار زده بودند و قفسهها را صاف کرده بودند.»
صدا را کم کردم. بعد از نیم ساعت معطلی پشت ردیف ماشینهایی که از خروجی میخواستند وارد اتوبان شوند، نوبت به من رسید.
شیشه را پایین کشیدم. سرباز با صورت ماسکزده تا پلاک ماشین را دید گفت: «پلاک بندرعباس! شما چطوری تو این اوضاع تا اینجا اومدی؟ ماشین توقیف پارکینگ. دستوره، مگه خبر نداری؟»»
حجم
۵۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه
حجم
۵۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه

نظرات کاربران
سر دوراهی مانده بودم. به روزهای بعد فکر میکردم. به شبهای سرد زمستان که ماشین من هم بشود عین صدها هزار خودرو دیگر که نمیشود تشخیص داد راننده اش چه دلتنگهایی دارد. حالا مهم نیست ایران ۱۰ یا ایران۶۸ یا هر شماره ای دیگر