
کتاب ۳۶۵ روز تا آلاسکا
معرفی کتاب ۳۶۵ روز تا آلاسکا
کتاب ۳۶۵ روز تا آلاسکا نوشتهی کتی کار با ترجمهی بهجت نجفی، روایتی داستانی از زندگی دختری نوجوان به نام ریچل است که همراه خانوادهاش در طبیعت بکر آلاسکا زندگی میکند. این کتاب توسط انتشارات ارمغان گیلار منتشر شده است و در دستهی رمانهای نوجوان قرار میگیرد. داستان با محوریت مهاجرت، خانواده، جدایی والدین و سازگاری با محیط جدید، به دغدغهها و چالشهای نوجوانان در مواجهه با تغییرات بزرگ زندگی میپردازد. روایت کتاب با نگاهی واقعگرایانه و جزئینگر، زندگی در طبیعت وحشی و تفاوتهای فرهنگی میان آلاسکا و شهرنشینی را به تصویر میکشد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب ۳۶۵ روز تا آلاسکا
۳۶۵ روز تا آلاسکا اثری از کتی کار است که با تمرکز بر زندگی یک خانواده در دل طبیعت آلاسکا، به موضوعاتی چون جدایی والدین، مهاجرت و سازگاری با محیط جدید میپردازد. داستان از زاویهی دید ریچل، دختری یازدهساله روایت میشود که ناگهان با تصمیم والدینش برای جدایی و مهاجرت به کانکتیکات روبهرو میشود. کتاب با توصیف دقیق زندگی در کلبهای دورافتاده، شکار، ماهیگیری و چالشهای روزمره، تصویری ملموس از زندگی در بوش آلاسکا ارائه میدهد. ساختار کتاب بهصورت روایی و خطی است و با پیشروی داستان، خواننده را با احساسات، نگرانیها و امیدهای ریچل همراه میکند. نویسنده با جزئیات فراوان، تفاوتهای فرهنگی و سبک زندگی میان آلاسکا و شهرنشینی را برجسته کرده است. این اثر نهتنها به مسائل خانوادگی و هویت فردی میپردازد، بلکه به موضوعات اجتماعی مانند استقلال، مسئولیتپذیری و سازگاری با تغییرات نیز توجه دارد.
خلاصه کتاب ۳۶۵ روز تا آلاسکا
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان ۳۶۵ روز تا آلاسکا با زندگی ریچل، دختری یازدهساله در آلاسکا آغاز میشود. او همراه خانوادهاش در کلبهای دورافتاده کنار رودخانه یوکان زندگی میکند و با شکار و ماهیگیری روزگار میگذراند. ریچل به طبیعت و سبک زندگی بوش علاقهمند است و مهارتهایی مانند شکار و پوستکندن خرگوش را از پدرش آموخته است. اما آرامش نسبی خانواده با مشاجرات و در نهایت تصمیم والدین برای جدایی به هم میریزد. پس از طلاق، مادر تصمیم میگیرد همراه سه دخترش به کانکتیکات نزد مادربزرگ برود تا زندگی جدیدی را آغاز کند. ریچل با این تغییر بزرگ دستوپنجه نرم میکند و دلکندن از آلاسکا برایش دشوار است. او تلاش میکند راهی برای ماندن پیدا کند، اما شرایط اجازه نمیدهد. سفر طولانی و پرماجرای خانواده از آلاسکا تا نیویورک و سپس کانکتیکات، با چالشهای عاطفی و فرهنگی همراه است. ریچل در محیط جدید با تفاوتهای زندگی شهری، مدرسه، خانهی مادربزرگ و امکانات رفاهی روبهرو میشود. او سعی میکند با این تغییرات کنار بیاید و امید دارد که روزی دوباره به آلاسکا بازگردد. در طول داستان، دغدغههای هویتی، دلتنگی برای خانه و تلاش برای سازگاری با شرایط تازه، محور اصلی روایت را شکل میدهد.
چرا باید کتاب ۳۶۵ روز تا آلاسکا را بخوانیم؟
۳۶۵ روز تا آلاسکا با روایتی صمیمی و جزئینگر، تجربهی مهاجرت و سازگاری با محیط جدید را از نگاه یک نوجوان به تصویر میکشد. این کتاب با پرداختن به موضوعاتی مانند جدایی والدین، دلتنگی برای خانه، استقلال و مسئولیتپذیری، فرصتی برای همدلی با نوجوانانی فراهم میکند که با تغییرات بزرگ زندگی روبهرو هستند. توصیف دقیق زندگی در طبیعت آلاسکا و تضاد آن با شهرنشینی، به خواننده امکان میدهد تا با سبکهای مختلف زندگی آشنا شود و ارزشهای متفاوت را درک کند. همچنین، روایت احساسات و دغدغههای ریچل، فضایی برای تأمل درباره هویت، خانواده و رشد فردی ایجاد میکند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به نوجوانانی که با تغییرات بزرگ زندگی مانند مهاجرت، جدایی والدین یا ورود به محیط جدید روبهرو هستند، پیشنهاد میشود. همچنین برای علاقهمندان به داستانهای واقعگرایانه درباره طبیعت، خانواده و رشد فردی مناسب است.
بخشی از کتاب ۳۶۵ روز تا آلاسکا
«ریچل نوک چاقوی شکاری را روی شکم خرگوش قرار داد و شکاف دقیقی ایجاد کرد. زمانی که یک حفره روی خز شکل گرفت، او توانست انگشتانش را به درون حفره برده و مثل پشتورو کردن یک دستکش، پوست حیوان را بیرون بکشد. اکنون وقت آن بود که پوست را روی شاخهای در آن نزدیکی قرار دهد و محتویات شکم خرگوش را خالی کند. کلاغی سریع بال زد و در همان نزدیکی روی یک درخت صنوبر نشست. کلاغ درحالیکه سرش را خم کرده بود، نگاهی به ریچل انداخت. بعد برای اینکه بهتر بتواند ببیند، روی شاخهٔ پایینی پرید. احتمالاً منتظر بود که ریچل کار درآوردن محتویات شکم خرگوش را تمام کند و آن را روی بوتهها پرت کند. ریچل مطمئن بود که کلاغ پیشازاین هم شکارچیان دیگری را در حین انجام این کار دیده است. حتی ممکن است خود او را هم قبلاً در حال انجام این کار دیده باشد. کلاغها بعضی چیزها را در ذهن نگه میدارند و به یاد میآورند. ریچل به او سلام کرد. کلاغ پرهایش را تکان داد و رو به ریچل بهآرامی قارقار کرد. ریچل همیشه با کلاغها صحبت میکرد. ازنظر او کلاغها خیلی باهوش بودند و اهمیت ندادن به آنها را بیادبی میپنداشت. ریچل خرگوش پوستکنده و تمیز شده را داخل کولهپشتیاش گذاشت. بعد محتویات شکم حیوان را به همراه سر و پاهایش زیر درخت صنوبر، همانجایی که کلاغ نشسته بود، انداخت. سپس کنار رودخانه چمباتمه زد و چاقوی ضامندار خودش را تمیز کرد و داخل غلافش قرار داد. بهسرعت دستهایش را در آب سرد شست و آنها را با ژاکتش خشک کرد و برگشت تا کولهپشتی و تفنگش را بردارد. بعد به سبک و سیاق پدرش، بِر، ایمنی تفنگ را بررسی کرد و آن را مثل گهواره روی بازویش انداخت. قبل از اینکه به راه بیفتد، رو به کلاغ کرد و گفت: «نوش جان». این عبارت را در رستورانها زمانی که غذا میآورند، از پیشخدمتها شنیده بود. ریچل بااینکه کمتر در رستوران غذا میخورد، اما احمق هم نبود و چند باری به فِربَنکس رفته بود.»
حجم
۲۱۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۲۱۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه