
کتاب یادگاری
معرفی کتاب یادگاری
کتاب الکترونیکی «یادگاری» مجموعهای از داستانهای کوتاه به قلم نیلوفر آزاد است که نشر متخصصان آن را منتشر کرده است. این اثر در قالب داستان کوتاه، به روایت زندگی، خاطرات و تجربههای شخصیتهایی میپردازد که هرکدام با دغدغهها و احساسات خاص خود دستوپنجه نرم میکنند. «یادگاری» با نگاهی به روابط انسانی، خاطرهها و تأثیر آنها بر هویت فردی، مخاطب را به دنیای درونی شخصیتها دعوت میکند. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب یادگاری
«یادگاری» نوشتهٔ نیلوفر آزاد، مجموعهای از داستانهای کوتاه است که در سال ۱۴۰۲ منتشر شده و فضای داستانی آن عمدتاً در بستر زندگی روزمرهٔ ایرانیان معاصر شکل میگیرد. این کتاب با بهرهگیری از قالب داستان کوتاه، به سراغ روایتهایی میرود که در آنها خاطرات، اشیا و روابط انسانی نقش محوری دارند. هر داستان با زاویهدیدی متفاوت، به تجربههای زیستهٔ شخصیتها میپردازد و از خلال جزئیات زندگی، به دغدغههای عمیقتری چون هویت، تنهایی، گذر زمان و معنای تعلق میپردازد. ساختار کتاب بهگونهای است که هر داستان مستقل است اما درونمایهٔ مشترک یادگاریها و تأثیر آنها بر زندگی شخصیتها، بهعنوان نخ تسبیحی میان روایتها عمل میکند. فضای داستانها گاه واقعگرایانه و گاه با رگههایی از طنز تلخ یا نگاه انتقادی به مناسبات اجتماعی همراه است. «یادگاری» با تمرکز بر جزئیات و لحظات بهظاهر ساده، تصویری از فرازونشیبهای عاطفی و ذهنی انسان معاصر ارائه میدهد.
خلاصه داستان یادگاری
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! در مجموعهٔ «یادگاری»، هر داستان حول محور یک شیء یا خاطرهٔ بهجامانده از گذشته شکل میگیرد و این اشیا بهانهای میشوند برای مرور زندگی و احساسات شخصیتها. در یکی از داستانها، راوی با وسایل قدیمیاش روبهرو میشود؛ هرکدام یادآور دورهای از زندگی، رابطهای عاشقانه یا حسرتی عمیق. دستبندی که یادآور اولین قرار عاشقانه است، ساعتی که خاطرات تلخ مدرسه را زنده میکند و گوی موزیکالی که خاطرهٔ روزهای خوش با معشوق سابق را تداعی میکند. این اشیا نهتنها خاطرات خوب و بد را زنده میکنند، بلکه راوی را به بازنگری در هویت و احساساتش وامیدارند؛ از حسرت و اندوه تا امید به رهایی و شروعی دوباره. در داستانی دیگر، زندگی ابراهیم، بنای میانسال، روایت میشود که پس از سالها تلاش و شکستهای عاطفی و مالی، با گذشته و حال خود روبهرو میشود. او درگیر خاطرات عشق نافرجام، جدایی همسر و رابطهٔ پدرانه با دخترش است و در میانهٔ فشارهای زندگی، فرصتی برای بازنگری در احساسات و روابطش پیدا میکند. دیدار دوباره با عشق قدیمی، شیرین، و گفتوگوهای صمیمانه، ابراهیم را به مواجههای صادقانه با خودش و اطرافیانش میکشاند. در داستانی دیگر، روایت از زبان یک گوسفند قربانی بیان میشود؛ گوسفندی که از کودکی تا لحظهٔ مرگ و پس از آن، تجربههایش را با نگاهی تلخ و انتقادی نسبت به انسانها بازگو میکند. این داستان با طنزی سیاه، به بیرحمی و دورویی انسانها در مواجهه با حیوانات و حتی یکدیگر میپردازد و مرز میان قربانی و قربانیکننده را به چالش میکشد. در مجموع، «یادگاری» با روایتهایی متنوع، به تأثیر خاطرات، اشیا و روابط بر شکلگیری هویت و احساسات انسان میپردازد و از خلال جزئیات زندگی روزمره، دغدغههایی چون تعلق، رهایی، حسرت و امید را به تصویر میکشد.
چرا باید کتاب یادگاری را بخوانیم؟
این کتاب با روایت داستانهایی کوتاه و متنوع، به لایههای پنهان احساسات و خاطرات انسان میپردازد و نشان میدهد چگونه اشیا و یادگاریها میتوانند حامل بار عاطفی و معنایی عمیقی باشند. «یادگاری» با پرداختن به روابط انسانی، جداییها، حسرتها و امیدها، فرصتی برای تأمل در گذشته و حال فراهم میکند و مخاطب را به بازاندیشی دربارهٔ هویت و معنای تعلق دعوت میکند. روایتهای کتاب، گاه با طنز تلخ و گاه با نگاهی انتقادی، تجربههایی آشنا و ملموس را پیش روی خواننده میگذارد و امکان همذاتپنداری با شخصیتها را فراهم میسازد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای علاقهمندان به داستان کوتاه فارسی، کسانی که دغدغهٔ هویت، خاطره و روابط انسانی دارند و افرادی که به روایتهای واقعگرایانه با رگههایی از طنز تلخ علاقهمندند، مناسب است. همچنین برای کسانی که دوست دارند از خلال جزئیات زندگی روزمره به مسائل عمیقتر انسانی فکر کنند، «یادگاری» انتخابی قابل توجه است.
بخشی از کتاب یادگاری
«تو این ااث کشی فهمیدم که آدمها هم درست مثل کلاغا رفتار میکنند و هرچیزی رو که جذ بشون کنه, برای خودشون برمیدارند ویه گوشهای پنهون میکنند. این خونه پراز وسایلیه که مثل خاطراتم سالها دنبال خودم کشوندم. بعضیهاشون به یک خاطرهی دقیق و واضح مرتبطاند؛ مثل دستبندی که سهراب تو اولین قرارمون برام خرید. حدود دهدوازده سال پیش بود. تازه دانشگاه قبول شده بودم» پاییز سردی بود. از بارون به کافههای مختلف یناه میبردیم و یه قهوه دوسه نخ سیگار و نیمساعت استراحت. بعد بدوبدو زیر بارون تا کافهی بعدی. نمیخواستم اون بعدازظهر تموم شه, از هیجان تنم مورمور میشد. هروقت باهاش چشمتوچشم میشدم. دلم هرّی میریخت. اینقدر هیجانزده بودم که نمیتونستم» واسه همین قبل از اينکه از فرط آدرنالین داد بزنم يا یهو احساساتی بشم. شات قهوه رو مینداختم بالا و میزدم زیر بارون. حس میکردم مفتونم شده مثل مجنونا دنبالم میدویید. هرچی می گفتم. میخندید. چشاش مثل قطرههای بارون زیر نور شب برق میزد. آخرین کافه این دستبند رو برام خرید. خودش دستم کرد. دستبند بهانههش بود.مطمننم! تو یه کوچهی باریک نزدیک چهارراه ولیعصر بودیم» زیر شیروزتی به عوی فلیسی؛ تو عشام ژل زد ید دحظه پیشیرر طرل نکفید.»
حجم
۷۱۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۷۱۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه