
کتاب هم آواز
معرفی کتاب هم آواز
کتاب هم آواز نوشتهٔ «میعاد مهدی صفری» و منتشرشده توسط نشر سنجاق بهصورت الکترونیک، روایتی اجتماعی و عاشقانه از زندگی یک زن در شهر ایلام است که با نگاهی به فرازونشیبهای خانوادگی، عشق، فقدان و امید، روایت شده است. این رمان معاصر و ایرانی با تمرکز بر روابط خانوادگی، دغدغههای زنان و چالشهای زندگی در بستر جامعهای سنتی، به مسائل عاطفی و اجتماعی پرداخته است. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب هم آواز
کتاب «همآواز» یک رمان اجتماعی، عاشقانه، معاصر و ایرانی است که به زندگی یک خانواده در شهر ایلام میپردازد. نویسندهٔ این اثر، «میعاد مهدی صفری» با انتخاب راوی زن و روایت اولشخص، داستان را از زاویهٔ دید او پیش میبرد و مخاطب را با جزئیات زندگی روزمره، روابط خانوادگی و دغدغههای شخصی و اجتماعی شخصیتها همراه میکند. فضای داستان در بستری از سنت و مدرنیته شکل گرفته و به موضوعاتی همچون نقش زنان در خانواده، فشارهای اجتماعی، تفاوت نسلها و تأثیر فقدان بر روابط انسانی پرداخته است. ساختار رمان حاضر مبتنی بر روایت خطی و توصیفهای دقیق از محیط، شخصیتها و احساسات است. نویسنده تلاش کرده است تا با پرداختن به جزئیات زندگی شخصیتها، تصویری ملموس از جامعهٔ معاصر ایران و چالشهای آن ارائه دهد. کتاب «همآواز» با تمرکز بر روابط میان اعضای خانواده بهویژه رابطهٔ زن و شوهر و والدین با فرزندان، به بررسی تأثیر حوادث ناگهانی و تلخ بر پویایی خانواده و هویت فردی میپردازد. این رمان معاصر و ایرانی علاوهبر روایت داستانی عاشقانه، به مسائل اجتماعی و فرهنگی توجه دارد و تصویری از زندگی در شهری کوچک و سنتی را به تصویر میکشد.
خلاصه داستان هم آواز
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!
رمان با معرفی راوی، زنی ۳۰ساله ساکن ایلام آغاز میشود که همراه همسرش، «سانیار» و سه فرزندشان، زندگی نسبتاً آرامی را سپری میکنند. داستان با توصیف پاییز و تغییرات طبیعت، به فضای خانوادگی و روابط میان اعضا میپردازد. خانوادهٔ راوی ریشه در سنتهای ایلامی دارد و دغدغههای اقتصادی و اجتماعی، بخشی از زندگی روزمرهٔ آنها است. «سانیار» مردی ورزشکار و کارمند است که رابطهای صمیمی با همسر و فرزندانش دارد. سفرهای خانوادگی، تعامل با اقوام و چالشهای تربیت فرزندان، بخشی از داستان را شکل میدهد. حادثهای ناگهانی، زندگی این خانواده را دگرگون میکند؛ در جریان سفری کوتاه و بازگشت به خانه، دختر کوچک خانواده دچار سانحه میشود و بینیاش میشکند. این اتفاق، اضطراب و نگرانی را به خانه میآورد، اما با مراقبت و حمایت اعضا، بحران اولیه پشت سر گذاشته میشود. حادثهای تلختر در کمین است؛ پسر کوچک خانواده، «آکو» در اثر یک تصادف دلخراش در کوچه، جان خود را از دست میدهد. این فقدان، ضربهای سنگین به پیکرهٔ خانواده وارد میکند و روابط میان اعضا را تحتتأثیر قرار میدهد. پس از مرگ آکو، فضای خانه آکنده از اندوه و سرزنش میشود. مادر و خواهر همسر راوی، او را مقصر میدانند و فشارهای روحی بر او افزوده میشود. «سانیار» با غم و احساس شکست دستوپنجه نرم میکند و بهتدریج از همسرش فاصله میگیرد. داستان به تأثیر این فقدان بر روحیهٔ اعضای خانواده، تلاش برای بازسازی روابط و جستوجوی معنا در دل رنج میپردازد. در این میان، راوی با یادآوری گذشته، امید به آینده و تلاش برای حفظ خانواده، سعی میکند از دل تاریکی، نوری بیابد و صدای عشق را زنده نگه دارد.
چرا باید کتاب هم آواز را بخوانیم؟
این رمان با پرداختن به موضوعات ملموس و روزمرهٔ خانوادههای ایرانی بهویژه در بستر شهرهای کوچک و سنتی، تصویری نزدیک از چالشهای عاطفی، اجتماعی و فرهنگی ارائه میدهد. «همآواز» با روایت صادقانهٔ فقدان، سوگواری و تلاش برای بازسازی زندگی پس از بحران، به دغدغههایی میپردازد که بسیاری از خوانندگان میتوانند با آنها همذاتپنداری کنند. روایت اولشخص و توصیفهای جزئی از احساسات و روابط، امکان درک عمیقتری از شخصیتها و موقعیتها را فراهم میکند. این کتاب، فرصتی برای تأمل دربارهٔ نقش خانواده، تابآوری در برابر مصیبت و اهمیت عشق و همدلی در عبور از دشواریها است.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ «همآواز» برای علاقهمندان به رمانهای اجتماعی و عاشقانه و معاصر و ایرانی، کسانی که دغدغهٔ روابط خانوادگی، سوگواری و بازسازی پس از فقدان را دارند و خوانندگانی که به داستانهای واقعگرایانه از زندگی در شهرهای کوچک ایران علاقهمند هستند، مناسب است.
بخشی از کتاب هم آواز
«نگاهی به ساعت نصب شده بر دیوار زیرزمین انداختم. ساعت دو و بیست دقیقهٔ ظهر بود. رفتم لباسهای بیرون را پوشیدم و آماده شدم. چادرم را سرم کردم و به راه افتادم. ساعت نزدیک سه ظهر بود که به مهد کودک رسیدم. خانم زمانی در آنجا بود. او پس از احوالپرسی با من، به سرعت از مهد کودک رفت تا در فاتحهٔ یکی از اقوامش، شرکت کند. امروز روحیهٔ خوبی داشتم. مرتب به دیدار سانیار با سوما فکر میکردم. سر و صدای بچهها هم نمیتوانست، روحیهٔ شاداب مرا نگران کند.
امروز، روزی بود که میتوانستم از صمیم قلب لبخند بزنم. امروز تفکر مثبتی در ذهنم شکل گرفته بود و همین تفکر باعث شده بود که بتوانم روز خوبی را با بچهها سپری کنم. بعدازظهر آرامی را در کنار بچهها سپری کردم. حدود ساعت پنج و نیم عصر بود که والدین بچهها آمدند و یکییکی بچهها را بردند. برگهٔ خانم زمانی را که بر روی میز دفتر بود، برداشتم و جملات داخل آن را تایپ کردم. نوشتهها را با فونت دُرشت تایپ کردم و تنظیمات چاپگر را در حالت افقی قرار دادم و کادر زیبای مستطیلی هم به دور نوشتهها انداختم و پرینت گرفتم. برگهها را با سوزن تهگرد در داخل تابلوی اعلانات نصب کردم.
بعد از پایان کار، مهد کودک را تعطیل کردم و به بازار آمدم. در بین راه وارد مغازهای شدم و یک شارژ چند هزار تومانی خریدم و به طرف خانه به راه افتادم. به کوچهای که خانهمان در آن واقع شده بود، رسیدم. از دور سوما و فاطیما را دیدم که در نزدیکی در زیرزمین نشسته بودند. بسیار نگران شدم. میترسیدم که اتفاقی برایشان افتاده باشد. با تردید به آنها مینگریستم. آنان از جایشان بلند شدند و قدمزنان به طرف من آمدند. قلبم فرو ریخت. نگاهی به در زیرزمین انداختم. در باز شده بود. گفتم:
ـ چی شده بچهها؟ چرا بیرون واستادین؟»
حجم
۵۰۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۹۳ صفحه
حجم
۵۰۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۵۹۳ صفحه