تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

کتاب خورشید سوار
معرفی کتاب خورشید سوار
کتاب الکترونیکی «خورشیدسوار: خاطراتی از زندگی شهید قاسم شنکنی» نوشتهٔ عذرا صفری شیرزی و با ویراستاری علیرضا بخشی رهخلیل، روایتی مستند و داستانی از زندگی شهید «قاسم شنکنی» است که نشر نوآوران دانش رویانا آن را منتشر کرده است. این اثر با نگاهی به زندگی، مبارزات و شهادت یکی از شهدای جنگ ایران و عراق، به بازخوانی خاطرات و لحظات مهم زندگی او میپردازد و تصویری از فضای اجتماعی، خانوادگی و مبارزاتی آن دوران ارائه میدهد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب خورشید سوار
«خورشیدسوار» اثری در قالب خاطرهنگاری و روایت داستانی است که به زندگی شهید «قاسم شنکنی» میپردازد. این کتاب با بهرهگیری از روایتهای نزدیکان، دوستان و همرزمان شهید، تصویری از دوران کودکی، نوجوانی، جوانی و حضور او در جبهههای جنگ ایران و عراق ترسیم کرده است. نویسنده با استفاده از زبان روایی و توصیفهای جزئی، فضای روستا، شهر و جبهه را بهگونهای بازسازی کرده که خواننده بتواند با شخصیت اصلی و محیط پیرامونش ارتباط برقرار کند. ساختار کتاب بهصورت پیوسته و رویدادمحور است و از تولد تا شهادت شهید شنکنی را در بستر تحولات اجتماعی و سیاسی آن دوران دنبال میکند. این اثر نهتنها به زندگی فردی و خانوادگی شهید میپردازد، بلکه نقش او در مبارزات انقلابی و دفاع مقدس را نیز برجسته میسازد. کتاب با روایتهایی از دوران کودکی در روستای سلطانآباد، مهاجرت به شهر، فعالیتهای انقلابی، ازدواج، حضور در جبهه و درنهایت شهادت، سیر زندگی یک انسان معمولی را که در مسیر آرمانهایش به قهرمانی بدل میشود، به تصویر میکشد.
خلاصه کتاب خورشید سوار
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «خورشیدسوار» با روایت تولد قاسم شنکنی در روستای سلطانآباد آغاز میشود؛ جایی که او در خانوادهای ساده و زحمتکش به دنیا میآید و خیلی زود با فقدان پدر، بار مسئولیت خانواده را بر دوش میکشد. کودکی قاسم با کار در مزارع و تلاش برای کمک به مادر و برادرانش سپری میشود. او از همان سالهای ابتدایی زندگی، دغدغهٔ عدالت و معنویت را در دل دارد و با حضور در مکتبخانه و علاقه به قرآن، مسیر فکری خود را پیدا میکند. با اوجگیری انقلاب، قاسم نوجوان به شهر مهاجرت میکند و در کنار کارگری، به فعالیتهای انقلابی و پخش اعلامیه میپردازد. ازدواج با شیرین و تشکیل خانواده، فصل جدیدی از زندگی او را رقم میزند. قاسم پس از پیروزی انقلاب، به عضویت سپاه پاسداران درمیآید و با آغاز جنگ ایران و عراق، داوطلبانه به جبهه اعزام میشود. او در جبهه بهعنوان راننده آمبولانس و نیروی بهداری خدمت میکند و در کنار همرزمانش، با سختیها و خطرات جنگ دستوپنجه نرم میکند. کتاب، لحظات تلخ و شیرین زندگی قاسم را از زبان نزدیکانش روایت میکند؛ از اضطرابهای همسرش در شبهای بیخبری تا آرزوهای پدرانهاش برای فرزندانش. در نهایت، قاسم در یکی از عملیاتها در منطقهٔ شیخصالح به شهادت میرسد و پیکرش در امامزاده محمد کرج به خاک سپرده میشود. روایت کتاب، نهتنها به زندگی فردی او، بلکه به آرمانها، دغدغهها و امیدهای نسلی میپردازد که در مسیر دفاع از وطن و ارزشهایش ایستادگی کردند.
چرا باید کتاب خورشید سوار را بخوانیم؟
این کتاب با روایت زندگی شهید «قاسم شنکنی»، تصویری ملموس از فرازونشیبهای یک انسان عادی در مسیر تبدیلشدن به قهرمان ارائه میدهد. خواندن این اثر فرصتی است برای آشنایی با فضای اجتماعی و خانوادگی دهههای گذشته، شناخت انگیزهها و دغدغههای نسل انقلاب و دفاع مقدس و لمس لحظات انسانی و صمیمی در دل رویدادهای بزرگ تاریخی. کتاب، نهتنها به وقایع جنگ و مبارزه میپردازد، بلکه به احساسات، تردیدها، امیدها و آرزوهای شخصیت اصلی نیز توجه دارد و از این طریق، مخاطب را به تأمل دربارهٔ ارزشهایی چون ایثار، مسئولیتپذیری و معنویت دعوت میکند. همچنین، روایتهای خانوادگی و جزئیات زندگی روزمره، این اثر را از یک سرگذشتنامه صرف فراتر میبرد و آن را به روایتی انسانی و چندلایه بدل میسازد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای علاقهمندان به خاطرات دفاع مقدس، پژوهشگران تاریخ معاصر ایران، دانشآموزان و دانشجویانی که به دنبال شناخت زندگی شهدا و فضای اجتماعی دهه ۵۰ و ۶۰ هستند، مناسب است. همچنین، کسانی که دغدغهٔ مسئولیت اجتماعی، ایثار و معنویت دارند یا به دنبال الگوهای واقعی برای مواجهه با دشواریهای زندگیاند، میتوانند از این اثر بهره ببرند.
بخشی از کتاب خورشید سوار
«صبح زود. قاسم اولین نفری بود که سر زمین رسیده بود. دیگران هم یکییکی آمدند. بعد از چند لحظه. پارمحمد هم رسید. وقتی مطمئن شد همه آمدهاند. ابتدا سفارشهای لازم را کرد و بعد کار هرکس را مشخص کرد. نگاهی به قاسم کرد و گفت: «تو کنار خودم باش.» موقع ظهر وقتی نوای موّذن اوج گرفت. پارمحمد با صدای بلندتری فریاد زد: «وقت نماز و نهار.» خیلی زود. همه زیر سایه چند درخت سنجد که به ردیف کنار جوی آب قد کشیده بودند. جمع شدند. همانطور که قاسم با کتري دودگرفتهای برایشان چای میریخت. یارمحمد یک ورق سیگار برداشت و مقداری توتون روی آن ریخت. تازه سیگار را زیر لب گذاشته بود که ارباب با سبیلهایی پرپشت و شکمی فربه نزدیک شد. افسار اسب را کشید و فریاد زد: «چرا نشستید؟ من پول مفت به کسی نمیدمها...» همسایه با عجله بلند شد و جواب داد: «قربان. ظهره. وقت نماز و...» ارباب میان حرفش پرید و بلندتر فریاد زد: «حرف اضافه نباشه» ارباب که انگار تازه متوجه چیزی شده باشد. با چشمهای ریزش قاسم را برانداز کرد و گفت: «آهای بچه. تو اینجا چی کار میکنی؟!» قبل از اينکه قاسم چیزی بگوید. همسایه سریع خود را نزدیک ارباب رساند و آرام گفت: «قربان» پسر خدابیامرز علی هستش, خانوادش بیسرپرستن؛ خواستیم کمکشون کنیم.» ارباب شلاقی به اسبش زد و با تنفر زیر لب غرولندی کرد و رفت. رنگ قاسم سرخ شد. آرزو میکرد کاش میتوانست جوابش را بدهد. اما مگر میشد حرفی زد! بقچه غذایش را برداشت و آهسته بهسمت آبادی راه افتاد. این نقطه آغاز دغدغههای قاسم شد.»
حجم
۱۰۱۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۶۸ صفحه
حجم
۱۰۱۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۶۸ صفحه