تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

کتاب ننه آشی
معرفی کتاب ننه آشی
کتاب الکترونیکی «ننه آشی: خاطراتی از زندگی شهید محمدرضا محمدی از زبان مادرش» نوشتهٔ عذرا صفری شیرزی و با ویراستاری فاطمه شکرانی توسط نشر نوآوران دانش رویانا منتشر شده است. این کتاب در قالب خاطرهنگاری، روایت زندگی و شهادت «محمدرضا محمدی» را از زبان مادرش، سیده کشور مصلحیفر، بازگو میکند. نویسنده با جمعآوری خاطرات، مصاحبهها و روایتهای خانوادگی، تصویری از زندگی این شهید نوجوان و خانوادهاش در دوران جنگ ایران و عراق ارائه داده است. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب ننه آشی
«ننه آشی» اثری در قالب خاطرهنگاری است که به روایت زندگی شهید «محمدرضا محمدی» از زبان مادرش میپردازد. این کتاب در دستهٔ آثار ناداستان و خاطرات جنگ قرار میگیرد و با نگاهی به زندگی یک خانواده ایرانی در دهه ۱۳۶۰، فرازونشیبهای دوران دفاع مقدس را از زاویه دید مادر شهید بازتاب میدهد. نویسنده، عذرا صفری شیرزی، با بهرهگیری از مصاحبهها و یادداشتهای مادر شهید، تلاش کرده است تا نهتنها لحظات تلخ و شیرین زندگی محمدرضا، بلکه فضای اجتماعی و خانوادگی آن دوران را نیز به تصویر بکشد. ساختار کتاب مبتنی بر روایتهای پیوسته و گاه منقطع است که از کودکی مادر آغاز میشود و تا سالهای پس از شهادت فرزند ادامه مییابد. در این مسیر، خواننده با جزئیات زندگی روزمره، دغدغهها، امیدها و رنجهای یک مادر ایرانی آشنا میشود که فرزندش را در راه دفاع از میهن از دست داده است. کتاب با زبانی صمیمانه و روایتی از دل خانواده، به بازنمایی فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه ایرانی میپردازد و تلاش دارد تا ارزشهای انسانی و اخلاقی نهفته در این تجربهها را به نسلهای بعد منتقل کند.
خلاصه کتاب ننه آشی
در «ننه آشی»، روایت از زبان مادر شهید آغاز میشود؛ زنی که کودکیاش را در روستا و با تلخی فقدان پدر و جدایی از مادر سپری کرده است. او پس از ازدواج و مهاجرت به تهران، با مشکلات معیشتی و دوری همسرش که برای کار به خارج از کشور میرود، دستوپنجه نرم میکند. در این میان، فرزندانش یکی پس از دیگری به دنیا میآیند و برخی را نیز در کودکی از دست میدهد. با شروع جنگ ایران و عراق، خانواده وارد مرحلهای تازه از نگرانی و اضطراب میشود؛ پسر بزرگتر، منصور، به جبهه اعزام میشود و پس از مجروحیت بازمیگردد. اما این بار محمدرضا، نوجوان خانواده، با اصرار و علاقه به جبهه میرود. مادر که ابتدا مخالف است، سرانجام رضایت میدهد و محمدرضا راهی جبهه میشود. پس از مدتی بیخبری، خبر مفقودالاثری محمدرضا میرسد و خانواده درگیر سالها انتظار و جستوجو برای یافتن نشانی از او میشود. مادر، با امید و دلتنگی، هر هفته به بهشت زهرا میرود و برای شهدا آش میپزد؛ این کار به نمادی از انتظار و عشق مادرانه بدل میشود. سرانجام، پس از سالها، پیکر محمدرضا شناسایی و به خانواده بازگردانده میشود و مادر میتواند فرزندش را در قطعه شهدا به خاک بسپارد. کتاب، در کنار روایت زندگی محمدرضا، تصویری از رنجها، امیدها و مقاومت مادران شهدا را نیز به نمایش میگذارد و نشان میدهد که چگونه عشق و ایثار، خانواده را در سختترین شرایط سرپا نگه میدارد.
چرا باید کتاب ننه آشی را بخوانیم؟
این کتاب با روایت صادقانه و جزئینگرانهٔ زندگی یک مادر و فرزند شهید، فرصتی فراهم میکند تا خواننده با واقعیتهای جنگ و تأثیر آن بر خانوادهها آشنا شود. «ننه آشی» نهتنها به بیان خاطرات فردی میپردازد، بلکه تصویری از فرهنگ ایثار و مقاومت در جامعه ایرانی ارائه میدهد. مطالعهٔ این اثر میتواند به درک عمیقتری از نقش مادران در دوران جنگ و ارزشهای انسانی نهفته در تجربهٔ فراق و انتظار منجر شود. همچنین، کتاب با پرداختن به جزئیات زندگی روزمره و احساسات مادرانه، پلی میان نسلهای گذشته و امروز ایجاد میکند و اهمیت حفظ خاطرات و روایتهای شفاهی را یادآور میشود.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای علاقهمندان به خاطرات جنگ، پژوهشگران حوزهٔ تاریخ معاصر ایران، فعالان فرهنگی و اجتماعی و همچنین خانوادههایی که با موضوع ایثار و شهادت درگیر بودهاند، مفید است. «ننه آشی» بهویژه برای کسانی که دغدغهٔ شناخت فرهنگ مقاومت و نقش مادران در جامعه را دارند، پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب ننه آشی
«روی تخت بیمارستان بودم. با بوسهای که کنار آنژیوکت دستم نشست. چشمام بیاختیار باز شد. لباس بسیجی تنش بود و یه سلاح عجیب روی دوشش داشت که قبلاً ندیده بودم. شونههاش پر از مدال و ستاره بود. وقتی سرش رو بلند کرد هم شوکه شدم هم ذوقزده. بدون اينکه لبام تکون بخوره. چند بار با تعجب پرسیدم: «محمد تویی؟» سرش رو به علامت تایید تکون داد و گفت: «اومدم حالت رو بیرسم مامان.» بعد انگشت اشارهاش که رنگی شده بود رو نشونم داد و ادامه داد: «کاغذت رو انگشت زدم و شفاعتت کردم.» چشمام که باز شد. نفسهام سنگین بود و دهنم تلخ و بدمزه. هنوز صداش تو گوشم میپیچید. تو همه این سالها این دومین بار بود که خواب محمدرضا رو میدیدم. خواستم بلند شم که سرم گیچ رفت. به ساعت رومیزی که کنار تخت بود نگاه کردم. چیزی به ساعت ۶ نمونده بود. به عادت هر روز. نگاهم سمت دیواری چرخید که عکس نقاشیشدهُ محمد رو محکم بغل کرده بود. اولین سلام و صبحبخیر هر روزم با محمدرضا بود. خستگی و کوفتگی تنم رو روی تخت میخکوب کرده بود. هزار جور فکر و خیال توی سرم میچرخید. وقت قرصهام بود. ولی قبلش باید صبحانه میخوردم. اما میلی نداشتم. به زحمت بلند شدم و عصازنان خودم رو تا جلوی آینه رسوندم. خیلی تکیده و لاغر شده بودم. تنها بودم؛ حتی برای خودم هم باورش سخت بود که از خانواده پرجمعیتم. فقط یه دختر برام مونده بود که اونم گرفتار بچههای بیمارش بود.»
حجم
۶٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۶٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه