تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

کتاب کراسنویارسک
معرفی کتاب کراسنویارسک
کتاب کراسنویارسک نوشتهٔ «مریم محمدبیگی» با نام مستعار «مریم صریر» یک رمان معاصر و ایرانی است. نشر سنجاق این کتاب را بهصورت الکترونیک منتشر کرده است. این رمان با محوریت زندگی نوجوانی به نام «ماگیا» و خانوادهاش در شهری سرد و دورافتاده در سیبری، به روایت پیچیدگیهای روابط خانوادگی، رازهای گذشته و تأثیر مرگ بر زندگی شخصیتها میپردازد. فضای داستان، تلفیقی از واقعیت تلخ زندگی روزمره و عناصر فولکلور روسی است. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب کراسنویارسک اثر مریم محمدبیگی
رمان معاصر و ایرانی «کراسنویارسک» در شهری سیبریایی و با الهام از فضای سرد و رازآلود روسیه روایت میشود. این رمان در دورهای نامشخص اما نزدیک به زمان معاصر میگذرد و با تمرکز بر خانوادهای روس و روابط درهمتنیدهٔ اعضای آن، به مسائلی همچون هویت، فقدان، خاطرات و تأثیر گذشته بر حال میپردازد. «مریم محمدبیگی» با بهرهگیری از عناصر فرهنگی و اسطورهای روسیه، فضایی خلق کرده که در آن مرز میان واقعیت و خیال باریک است. روایت داستان از زاویهدید چند شخصیت پیش میرود و با مرگ ناگهانی رئیس پلیس شهر، گرههای داستانی تازهای شکل میگیرد. در کنار روایت اصلی، به زندگی روزمره، دغدغههای نوجوانان، روابط عاطفی و اجتماعی و همچنین تأثیرات روانی وقایع تلخ بر شخصیتها پرداخته شده است. این کتاب، تصویری از جامعهای کوچک و بسته ارائه میدهد که در آن هر فرد با گذشته و رازهای خود دستوپنجه نرم میکند.
خلاصه داستان کراسنویارسک
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!
داستان با روایت «ماگیا»، دختری نوجوان در شهر کراسنویارسک آغاز میشود که درگیر تمرینات ژیمناستیک و دغدغههای نوجوانی است. او در کنار مشکلات خانوادگی با مرگ مرموز همسایهشان، رئیس پلیس شهر مواجه میشود. این اتفاق، کنجکاوی ماگیا را دربارهٔ گذشته و رازهای خانوادهٔ «زالاتوف» برمیانگیزد؛ در همین حال «دیمیتری»، پسر رئیس پلیس پس از سالها دوری برای مراسم خاکسپاری پدرش به شهر بازمیگردد و با خاطرات کودکی، روابط پیچیدهٔ خانوادگی و معمای مرگ پدرش روبهرو میشود. داستان میان ماگیا، دیمیتری و دیگر شخصیتها جابهجا میشود و هرکدام با زخمها و دغدغههای خود دستوپنجه نرم میکنند. فضای داستان آمیخته با عناصر فولکلور روسی، خاطرات و حسرتهای گذشته است. مرگ، فقدان، هویت و جستوجوی حقیقت، درونمایههای اصلی این رمان را شکل میدهند و شخصیتها در تلاش میکوشند تا در میان دردها و رازهای خانوادگی، معنایی برای زندگی خود بیابند. پایان داستان همچنان در هالهای از ابهام باقی میماند و گرههای اصلی بهتدریج گشوده میشود.
چرا باید کتاب کراسنویارسک را خواند؟
ترکیب عناصر فولکلور روسی با دغدغههای نوجوانان و بزرگسالان، به این رمان عمقی چندلایه میبخشد. خواننده با شخصیتهایی روبهرو میشود که هرکدام با گذشته و زخمهای خود درگیرند و روایت، بهدور از کلیشههای رایج، تصویری واقعگرایانه و گاه تلخ از زندگی در شهری دورافتاده را به نمایش میگذارد. این کتاب میتواند دریچهای به دنیایی تازه باشد برای کسانی که به داستانهای روانشناختی، معمایی و اجتماعی علاقه دارند.
خواندن کتاب کراسنویارسک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای ایرانی معاصر، داستانهای روانشناختی و اجتماعی و کسانی که به روایتهای چندلایه و فضاسازیهای متفاوت علاقه دارند، مناسب است؛ همچنین برای کسانی که دغدغههایی چون هویت، فقدان، روابط خانوادگی و تأثیر گذشته بر حال را دنبال میکنند.
بخشی از کتاب کراسنویارسک
«دیمیتری صبح آن روز، چهارمین روز نبودن ماگیا، با عوامل آلبوم تیماگاگارا (آنهایی را که موفقشدند پیداکنند) مصاحبه کرد. بعد از اتمام آن مصاحباتِ تقریباً بیمصرف، یک ثانیهام به خانه بازنگشته و لبش را هم به کوچکترین تکه غذایی نزده بود. دم غروب به باشگاه ماگیا رفت و آنجا سرگئی و مربی او را ملاقات کرد...
چندی سوال بیفایده، که البته خودش هم میدانست بیفایده است، از آنها پرسیده و بعد از منقلبکردن حال همگان در آن محیط، ازش بیرون زد.
دیدن رفتار همهکس در آن خرابشده حالش را بهم میزد. دخترهای حسودی که دیمیتری میدانست جز دلشکستن، نقشی در زندگی ماگیا نداشتهاند، طوری جلوی دیمیتری اشک تمساح میریختند که واقعاً هم حالبهمزن بود...
و طوری که سرگئی و مربی ماگیا، دخترک را مال خودشان دانسته و برایش سوگواری میکردند، احساسات دیمیتری را جریحهدار میکرد. از این هم که گذشته، طوری ناامید بودند که انگار ماگیا مردهاست! یک پروژهٔ شکستخورده که انگار سالها بیخود زحمتش را کشیدند!
در هر حال... حالا هم ساعت از یازده شب گذشتهبود که دیمیتری پشت فرمان ماشین شخصیاش بوده و ناامیدانه و بدون هدف دقیقاً مشخصی، دنبال هرچیزی که به ماگیا ربطداشته باشد، در سطح شهر، پرسه میزد. چشمانش دو دو میزد، گاهی سیاهی میرفت و احساس ضعف شدیدی میکرد، ولی به هیچوجه نمیتوانست متوقفشود... چهار روز! اصلاً زمان کمی نبود و صبرش داشت لبریز میشد.
آلبوم موسیقی تیماگاگارا بروی تکرار قرار داشته و از ضبط ماشینش پخش میشد. تیما در زیرساخت تک به تک بیتهای موسیقیاش از صدای لوون استفاده کرده و دیمیتری که به تازگی متوجه این موضوعشده بود، خونش به جوش میآمد. میدانست که احتمالاً این نظر زیادهروی است، ولی حس میکرد که مردک بخاطر ریشخند او و ترسها و مشکلات کودکیاش، این کار را کردهاست.
پخش اینبار آلبوم، رسیدهبود به آهنگ شمارهٔ یازده، آهنگی که «تزاروونا آناستازیا» نامداشت... این آهنگ اینتروی (۱) عجیبیداشت که بسیار در دیمیتری اثرکرده و باعث سیخشدن موهای تنش میشد.
در این اینترو دو مرد مشغول حرفزدن بودند... طوری کیفیت ضبط بالا بود که در ابتدا فقط صدای نفسهای خسخس مانند یکی از آن دو مرد شنیده میشد.
بعد یکی در حالی که سیگارش را از پاکت در آورده و روشنش کرد، اولین جمله را میگفت: «مردم یکروز بهشون میگفتن قدیس و والی، ولی حالا مردهاشون رو میخوان.»»
حجم
۹۸۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۹۸۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه