
کتاب قصه ها و غصه های من و مادرم
معرفی کتاب قصه ها و غصه های من و مادرم
کتاب قصهها و غصههای من و مادرم نوشتهٔ دکتر حسین اصلسلیمانی و با حروفنگاری آتلیه روزآمد، در سال ۱۳۹۹ توسط انتشارات روزآمد در تهران منتشر شده است. این کتاب مجموعهای از خاطرات واقعی نویسنده از دوران کودکی و نوجوانیاش در روستایی از گیلان است که با محوریت رابطهٔ عمیق و پرمهر او با مادرش روایت میشود. قصهها و غصههای من و مادرم در دستهبندی داستانهای فارسی معاصر قرار میگیرد و با نثری ساده و صمیمی، زندگی روستایی، فقر، تلاش و عشق مادرانه را به تصویر میکشد. نسخه الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب قصهها و غصههای من و مادرم
این کتاب، روایتی صادقانه و بیپیرایه از زندگی نویسنده در دهههای ۳۰ تا ۵۰ شمسی است؛ زمانی که فقر، مهاجرت، تلاش برای بقا و امید به آینده، زندگی بسیاری از خانوادههای ایرانی را شکل میداد. دکتر حسین اصلسلیمانی، پزشک و استاد دانشگاه، با قلمی خودمانی و بیتکلف، خاطرات تلخ و شیرین خود را از کودکی در روستای دهنهسر سفیدرود تا نوجوانی و جوانی در تهران و گیلان بازگو میکند. کتاب در سال ۱۳۹۹ منتشر شده و به زبان فارسی نگاشته شده است. نویسنده با تسلط بر جزئیات زندگی روستایی و دغدغههای مردم عادی، تصویری زنده و ملموس از روزگار گذشته ارائه میدهد. قصهها و غصههای من و مادرم در میان آثار خاطرهنویسی معاصر فارسی جایگاه ویژهای دارد، چرا که با صداقت و جزئینگری، همدلی و همدردی با نسلهای گذشته را برمیانگیزد. این کتاب نهتنها بازتابی از زندگی شخصی نویسنده است، بلکه روایتی جمعی از رنجها و شادیهای مردم شمال ایران در میانهٔ قرن چهاردهم شمسی است. انتشار این اثر در شمارگان محدود و استقبال مخاطبان از آن، نشاندهندهٔ جایگاه خاصش در میان کتابهای خاطرهنویسی و ادبیات روایی معاصر است.
خلاصه کتاب قصهها و غصههای من و مادرم
قصهها و غصههای من و مادرم مجموعهای از روایتهای کوتاه و واقعی است که هرکدام به گوشهای از زندگی نویسنده و خانوادهاش میپردازد. داستانها با لحنی صمیمی و گاه طنزآمیز، از روزهای سخت فقر، نبود پدر، تلاشهای مادر برای سیر کردن شکم بچهها، و امیدهای کوچک و بزرگ خانواده روایت میشوند. از ماجرای شکار مرغ برای مهمان، تولد خواهر در غیاب پدر، گوسالهای که شیر خانه را میخورد، تا خاطراتی از مدرسه، بازیهای کودکانه، و حتی تلاشهای نویسنده برای کمک به خانواده با فروش آبآلبالو یا شرکت در مسابقات کشتی محلی، همه و همه تصویری زنده از زندگی روستایی و شهری آن دوران را به نمایش میگذارند. در پس هر قصه، مهر و فداکاری مادر، صبوری و امیدواری او، و نقش بیبدیلش در ساختن آینده فرزندانش موج میزند. کتاب با روایتهایی از دوران دانشجویی، ازدواج، و حتی تجربههای نویسنده به عنوان پزشک، به پایان میرسد و در تمام این مسیر، سایهٔ مادر و خاطراتش همواره همراه اوست.
چرا باید کتاب قصهها و غصههای من و مادرم را بخوانیم
این کتاب را باید خواند چون با زبانی ساده و بیتکلف، قصههایی را روایت میکند که ریشه در واقعیت و تجربهٔ زیسته دارد. قصهها و غصههای من و مادرم، نهتنها تصویری از زندگی روستایی و شهری ایران در دهههای گذشته ارائه میدهد، بلکه ارزشهای انسانی چون فداکاری، امید، عشق مادرانه و تلاش برای بهتر شدن را به زیبایی به تصویر میکشد. خواندن این کتاب، همدلی با نسلهای پیشین و درک عمیقتری از ریشههای فرهنگی و اجتماعی ما به دست میدهد. اگر دنبال کتابی هستید که هم اشکتان را دربیاورد و هم لبخند به لبتان بنشاند، این اثر انتخابی عالی است.
کتاب قصهها و غصههای من و مادرم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ علاقهمندان به خاطرهنویسی، ادبیات روایی و داستانهای واقعی پیشنهاد میکنیم. اگر اهل نوستالژی هستید، یا دوست دارید با زندگی نسلهای قبل، بهویژه در روستاهای شمال ایران آشنا شوید، این کتاب برای شماست. دانشجویان علوم اجتماعی، تاریخ و حتی پزشکی نیز میتوانند از روایتهای انسانی و اجتماعی آن بهره ببرند. اگر کتابهایی مثل «دا»، «بابا لنگدراز» یا «چراغها را من خاموش میکنم» را دوست داشتید، از این کتاب هم لذت خواهید برد. همچنین برای کسانی که به دنبال الهام گرفتن از فداکاری و امید در دل سختیها هستند، این کتاب یک منبع انرژی مثبت است.
فهرست کتاب قصهها و غصههای من و مادرم
کتاب شامل فصلها و روایتهایی مستقل است که هرکدام به یک خاطره یا ماجرای خاص میپردازد. برخی از عناوین فصلها عبارتاند از: «چرا قصهها و غصههای من و مادرم»، «قصه مرغ و ناهار»، «تولد زلیخا»، «داستان گوساله و شیر و روزی ما»، «ماجرای آن تکه گوشت مرغ»، «داستان خودکشی من»، «ماهی کپور و قصه شام ما»، «داستان تبر و طوفان»، «قصه صد تومان من و مادرم»، «لوبیای خوشمزه و اتاق دودگرفته»، «داستان کشتی گرفتن من»، «تکه چوب هدیهی آقا آسید جواد»، «قضیه بیماری مادر و نسخهای که هرگز پیچیده نشد»، «داستان ماهی و دیگ»، «قصه ناهار طیبه»، و در پایان «یک روز در درمانگاه بیمارستان شریعتی». هر فصل با جزئیات و نثری روان، تصویری از یک برش زندگی را به خواننده ارائه میدهد.
بخشی از کتاب قصهها و غصههای من و مادرم
«ساعت حدود ٩ صبح یک روز سرد پاییزی بود و چند روز دیگر زمستان شروع میشد. با پسر همسایه که هميشه همبازی بودیم در حیاط منزل مشغول بودیم که صدای آشنایی مرا مخاطب داد: «حسین مادر هست؟» برگشتم و چهرهی همیشه خندان شوهرخاله مشهدی رستم را دیدم. او مردی خوشصحبت و خوشبیان بود، خندههایش هميشه مرا به وجد میآورد و گاهی برای ما قصه میگفت. از روستای «تی تی پریزاد» بود. زنبیلی نسبتاً بزرگ که چوبی بر گوشوارههایش فرو برده بود بر شانههایش بود و زنبیل مانند یک کودک بر پشتش آرمیده بود. او میآمد و از لب دریا ماهی از صیادان میخرید و میبرد و در روستای خودشان میفروخت. هميشه دیدن یک مهمان برای ما شادیآفرین بود. مشهدی رستم سراغ مادر را گرفت و مادر از اتاق بیرون آمد و شروع به احوالپرسی کردند. شوهرخاله از حال خاله گفت و پسرخالهها و دخترخالهها... دور شوهرخاله جمع شده بودیم چون شوهرخاله بوی قصههای خوب را میداد و گل خندههای قشنگی هم بر روی لبهایش شکفته میشد. در خانهی ما بیشتر گل یأس و ناامیدی فراوان بود و رونق بازار خنده خیلی کساد بود. حضور شوهرخاله برای چند ساعت هم خیلی باارزش بود. لیوانی آب به او دادیم و تعارف کردیم تشریف بیاورد بالا که گفت میخواهد برود ماهی بخرد و قول داد ناهار بیاید و پس از مدتی زنبیلش را برداشت و رفت. آن روزها در روستا به هیچ چیز دسترسی نداشتیم، گوشتی نبود، مرغی نبود، اصلاً چیزی به اسم یخچال نبود. من از سالهای ۱۳۳۶ صحبت میکنم. شوهرخاله که رفت تراژدی تکراری حضور مهمان در منازل روستایی شروع شده، تراژدی پر از شور و هیجان، تراژدی پر از فعالیت و هنر و تراژدی شکار مرغ... مادر فوراً از طاهره یک پیاله برنج خواست. وقتی آماده شد در یکدست پیالهی برنج و در یکدست مشتی از برنج، شروع به دعوت مرغها و جوجههای منزل نمود و «چیره» چیره» چیره...» یک کلمهی استثنایی در منزل ما بود و این کلمه یعنی مرغها بیایید و همهی مرغها و جوجهها هجوم میآوردند. صدای پر هیجان مرغها شنیده میشد که دور مادر حلقه زدند، ولی بااحتیاط چون خلاصه به این بشر مطمئن نبودند. مادر مانند سرداری شروع به ورانداز کردن تکتک آنها نمود. چون در روستا با گوشت مرغ مهماننوازی میکردند. ما خودمان هم هیچوقت بدون مهمان مزهی گوشت مرغ را نمیچشیدیم، سالی و ماهی مهمان که میآمد موفق به تناول مرغ میشدیم. مرغی را باید نشان میکردیم که تخم نگذارد و خیلی پیر هم نباشد که بهترین آنها خروسهای جوان دم بخت بودند، چون یک خروس برای منزل کافی بود و مادر پس از یک محاسبهی سرانگشتی به من و رمضان گفت: «اونو میزنید، مراقب باشید سایر مرغها را نزنید.» ما هرکدام چوبی را در پشت سرمان پنهان کرده بودیم و منتظر فرمان مادر و ناگهان چوبها کشیده شد و بهطرف مرغ موردنظر حواله شد. فریاد و داد مرغها به آسمان بلند شد و هرکدام به طرفی پراکنده شدند. حرکات مارپیچی مرغها سعی و تلاش ما دیدنی بود و چوب رمضان به پاهای مرغی گرفت و مرغ با یک پای آسیبدیده بیقراری میکرد و سعی میکرد جانش را خلاص کند و خود را به زیر خانهی روستایی برساند. چوب دوم دوست ما به او نگرفت و در لحظهی ورود خروس جوانی چوب من به طرفش پرتاب شد، خروس جهت عوض کرد و از ضربه چوب من درامان ماند، ولی چوب من مسیر خود را میپیمود که ناگهان اتفاق وحشتناکی افتاد...»
حجم
۲٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۳۵ صفحه
حجم
۲٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۳۵ صفحه