کتاب کلمه ای که زندگی شما را تغییر می دهد

کتاب کلمه ای که زندگی شما را تغییر می دهد نوشتهٔ جان گوردون و دن برایتون و جیمی پیج و ترجمهٔ عسل تاجیک است. انتشارات ابوعطا این کتاب را منتشر کرده است.

درباره کتاب کلمه ای که زندگی شما را تغییر می دهد

کتاب کلمه ای که زندگی شما را تغییر می دهد به بررسی قدرت کلمات و تأثیر آنها بر زندگی افراد می‌پردازد. این کتاب بر این باور استوار است که یک کلمه خاص می‌تواند تغییرات عمده‌ای در زندگی فرد ایجاد کند و به او کمک کند اهداف خود را بهتر شناسایی و دنبال کند. نویسندگان به بررسی این نکته می‌پردازند که کلمات می‌توانند تأثیر عمیقی بر افکار، احساسات و رفتارهای انسان‌ها داشته باشند و لذا توجه به انتخاب کلمات بسیار مهم است. کتاب به خوانندگان پیشنهاد می‌دهد که یک کلمه خاص انتخاب کنند که به عنوان یک محور برای سال جاری یا یک دورهٔ مشخص مورد استفاده قرار گیرد. این کلمه می‌تواند به اهداف شخصی و حرفه‌ای آنها مرتبط باشد. نویسندگان در کتاب تجربه‌های شخصی و داستان‌های الهام‌بخش از افرادی که توانسته‌اند با انتخاب و تمرکز بر یک کلمه خاص، تغییرات مثبتی در زندگی خود خلق کنند، به اشتراک می‌گذارند. این کتاب شامل تمرین‌ها و فعالیت‌هایی است که به خوانندگان کمک می‌کند تا در مورد کلمه‌ای که انتخاب کرده‌اند فکر کنند و به طور فعال آن را در زندگی خود پیاده‌سازی کنند. نویسندگان پیشنهاد می‌دهند که این تمرینات و تکنیک‌ها می‌توانند به بهبود روابط، افزایش انگیزه و دستیابی به موفقیت‌های شخصی و حرفه‌ای کمک کنند.

خواندن کتاب کلمه ای که زندگی شما را تغییر می دهد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران توسعهٔ فردی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب کلمه ای که زندگی شما را تغییر می دهد

«از همان نخستين روزهاي دوستي‌مان، من و دن خيلي صميمي شديم به همين دليل وقتي دن درباره‌ي تغييري بزرگ در زندگي صحبت كرد، موافقت كردم. دلم مي‌خواست ساده باشم ولي در ليست بي‌پايان آرزوهايم غرق شده بودم. هرسال، يك كلمه - از رهايي تا قدرت - در من و مسير زندگي‌ام تغييرات قابل‌توجهي ايجاد كرد.

ولي زندگي يك‌كلمه‌اي بود كه بيشترين تأثير را در سال ۲۰۱۱ داشت. اين كلمه‌ي كوچك تأثير عميقي داشت.

خودم فكر مي‌كردم سال راحتي خواهم داشت ولي متوجه شدم بعضي كلمات كه خيلي دوستشان دارم در زندگي سختي و بحران پيش مي‌آورند. اين فرصتي براي بهتر شدن بود. بعد از آن فهميدم بعضي از غذاهايي كه مي‌خورم ابداً براي زندگي‌ام مناسب نيستند. سپس وقتي به افكارم توجه كردم، فهميدم الگوهاي فكري منفي و متناقضي دارم كه مانع تلاش و موفقيت من مي‌شوند. سپس به روابطم توجه كردم و متوجه شدم فرصت‌هاي بسياري براي زندگي بخشيدن به اطرافيانم دارم ولي بيشترين آنها را از دست مي‌دهم. اين اصل در كارم هم صادق بود. روبه‌رو شدن با حقيقت مشكل بود ولي باعث شد در تمام جوانب زندگي‌ام روح دميده شود.»