کتاب کشمکش موثر
معرفی کتاب کشمکش موثر
کتاب کشمکش موثر نوشتهٔ تیم اسکادر و مایکل پترسون و کنت میشل و ترجمهٔ مهسار مشتاق است. انتشارات ابوعطا این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی تبدیل کشمکشها به گفتوگوهای مؤثر است.
درباره کتاب کشمکش موثر
کتاب کشمکش موثر به بررسی روشهای موثر مدیریت کشمکشها و اختلافات در محیط کار و زندگی شخصی میپردازد. این کتاب به مدیران، رهبران و افراد عادی کمک میکند تا با استفاده از تکنیکها و رویکردهای سازنده، به طور اثربخشتری با تضادها مواجه شوند و آنها را به فرصتی برای رشد و یادگیری تبدیل کنند. در این کتاب، نویسندگان بر اهمیت شناخت سبکهای گوناگون مدیریت کشمکش و تطبیق آنها با موقعیتهای متعدد تأکید میکنند. همچنین، اصول و ابزارهایی برای بهبود ارتباطات و همکاری در گروهها معرفی میشود تا بتوان اختلافات را تبدیل به نتایج مثبتی کرد. کشمکشها بخشی جداییناپذیر از زندگی و کار هستند، و این کتاب راهنماهایی را ارائه میکند که خوانندگان بتوانند به طور مثبت و موفقیتآمیز به آنها رسیدگی کنند. با تمرکز بر توسعهٔ مهارتهای ارتباطی و تفکر انتقادی، کشمکش موثر میتواند به عنوان منبعی ارزشمند برای هر کسی که به دنبال بهبود روابط خود و جلوگیری از تشدید اختلافات است، استفاده شود.
خواندن کتاب کشمکش موثر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران توسعهٔ فردی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کشمکش موثر
«جان بدون آنکه حتی به معاون فروش نگاهی بیندازد، از کنار میز کیسی گذشت و در اتاقش را بست. او منزجر بود که کیسی برنامهاش را میدانست. در واقع او بنا به شغلش از همه چیز آگاه بود اما در آن لحظه جان دوست داشت برای همه غریبه باشد و ترجیح میداد در بدترین جای این جهان باشد! در محل شرکت حضور نداشته باشد. او آن روز را یک کابوس میدانست. با اضطراب از خواب بیدار شده و عرق پیشانیاش را با دست پاک کرده بود.
در طول روز چندین بار عصبانی شده و این آخرین ضربهی کاری بود. او در صندلیاش فرو رفت و به دیوار خیره شد. اگر میتوانست ترفیع بگیرد و مدیر فروش منطقه شود، مطمئناً میتوانست اتاق کاری با یک پنجره داشته باشد. اما او حالا روبهرویش فقط یک دیوار داشت. جان برای تأمین نور اتاق کارش ناچار بود صدای لامپ فلورسنت بالای سرش را تحمل کند. او از میانه روی متنفر بود و حالا احساس میکرد در آن غرق شده است. او در این اتاق کمنور و بیپنجره در تنگنایی که به زخمش نمک میپاشید اسیر شده بود.
او همیشه به مسیر زندگی و فراز و فرودهایش افتخار میکرد. او همیشه به سختی کار میکرد تا به نتایج دلخواهش برسد. او از زمان دانشگاه تا همان لحظه کار کرده بود. هیچکس از جان نپرسیده بود چهقدر به کارش متعهد است یا اینکه آیا میتواند از عهدهی کارهایش برآید یا خیر. اما ظاهراً این تعهد و تواناییها کافی نبود. گویا در این مدت، لحظهای از مسیر اصلی خارج شده بود. اما ظاهراً نمیتوانست این مانع آخر را از میان بردارد. او حتی نمیدانست چرا نمیتواند مانند گذشته از جای برخیزد و به حرکتش ادامه دهد. چه اشتباهی از او سرزده بود؟
با نزدیک شدن به ساعت چهار، جان به یاد خانوادهاش افتاد. چهطور میتوانست با آنها روبهرو شود؟ او تا چند ساعت دیگر، باید حقیقت را میگفت. چارهای جز این نداشت. آن شب اولین بازی خانگی جی.جی. بود و نانسی از او خواسته بود برای تماشای بازی به خانه برود. میدانست نانسی در مقابل شنیدن این خبر، او را آرام و از او حمایت میکند اما او دیگر نمیخواست شکست را بپذیرد. آیا بهتر نبود دیرتر به تماشای مسابقه برود؟ این امر، جان را عصبیتر کرد.
جان با دیدن برگههای روی میز، از افکارش بیرون آمد. یک تکه کاغذ روی صفحه کلید کامپیوترش افتاده بود؛ یک کپی از نامهی استعفای هولی استایلز. با خواندن چند کلمهی اول، پشت جان لرزید.»
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه