کتاب کسی صدا می زند لیلی
معرفی کتاب کسی صدا می زند لیلی
کتاب کسی صدا می زند لیلی نوشتهٔ نوری ایجادی است. نشر قطره این مجموعه داستان کوتاه را منتشر کرده است. این کتاب از مجموعههای «داستان جهان و جهان داستان» و «همهسالان» است.
درباره کتاب کسی صدا می زند لیلی
کتاب کسی صدا می زند لیلی مجموعهای از داستانهای کوتاه ایرانی نوشتهٔ نوری ایجادی است. عنوان ۱۱ داستان کوتاه این مجموعه عبارت است از «من شنبهها را دوست دارم»، «آسفالت»، «یک اتفاق پیش پاافتاده»، «شناسایی»، «در آینه»، «رنگی نشوید»، «زیر باران خیس شدم»، «شوهر من یه آدم عوضیه!»، «سگ»، «پوشهٔ مقوایی» و «کسی صدا میزند لیلی».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب کسی صدا می زند لیلی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی و علاقهمندان به قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کسی صدا می زند لیلی
«ولی من نمیخواستم دوباره خودم را پای بند چیزی یا کسی کنم. هرچند که دیگر این حرفها مهم نیست. الان مسئلهٔ مهم سگ دوستم است. باور میکنید اسم ندارد؟ وقتی در بارهاش حرف میزند میگوید: «این سگه». وقتی هم با خودش حرف میزند فقط امر و نهی میکند. آن بیچاره هم اطاعت میکند. دیروز تا حالا فکر میکنم کاش به اندازهٔ این سگ حرف شنو بودم.
سه سال پیش تا به دوستم گفتم که میخواهم از این خانه بروم حسابی عصبانی شد. چندبار داد زد و یادم انداخت که ما از سال اول دانشگاه قرار گذاشتیم تا آخر این دوره با هم باشیم، و من نباید زیر قول و قرارمان بزنم. گفت که مثل یک خواهر مراقب من بوده، توی مدرسهٔ فامیلشان برایم کار پیدا کرده، واین آپارتمان را هم به خاطر من اجاره کرده چون میدانسته دوست دارم نزدیک پارک زندگی کنم.
حتی این را هم گفت که وقتی مسئول کتابفروشی دانشگاه از او خواستگاری کرده، بلافاصله جواب رد داده. چون مثل من هول نبوده شوهر کند. وقتی دید به حرفهایش اهمیت نمیدهم، روبهرویم نشست و گریه کرد.
من که تصمیمم را گرفته بودم گفتم که برای اولین بار سروکلهٔ یک آدم حسابی توی زندگیام پیدا شده، چرا باید لگد به بخت خودم بزنم؟ از عشق که بگذریم، حساب دو دوتا چهارتا بود. طرف همه چی داشت. حیف که صداقت نداشت. تازه بعد از ماه عسل بود که فهمیدم زن دارد. دوستم خیلی پیش از آن، روزی که او را توی سینما دیده بود، گفت ریگی به کفش دارد. ولی من باور نکردم. پیش خودم گفتم یا به خاطر سن وسالش این حرف را میزند یا حسودیاش میشود.
شاید به خاطر همین فکرها بود که بعد از طلاق رویم نمیشد دوباره به این خانه برگردم. مدتها سعی کردم خودم گلیمم را از آب بیرون بکشم. ولی سخت است. آدم زیر بار تنهایی خرد میشود. این بود که تا دوستم اشاره کرد که میتوانم بیایم و دوباره با او زندگی کنم، قبول کردم. فقط مسئله این است که دیروز تا پایم را گذاشتم توی خانه، قبل از اینکه دوستم بیاید جلو و بغلم کند، سگش دوید جلو. روبهرویم ایستاد و شروع کرد به بوکشیدن. گردنش را کج گرفته بود، دماغش را تکان میداد و انگار دندان قروچه میکرد. دوستم کنارش ایستاد، خم شد، گردنش را نوازش کرد و از او خواست بنشیند. سگش همانجا، روبهروی من، نشست. دوستم شال مرا از سرم برداشت و نزدیک صورت سگ گرفت. گفت که آن را بو کند و آرام باشد. سگ آرام گرفت و مثل یک بچهٔ خواب آلود با چشمان نیمه باز و سیاهش خیره شد به من.»
حجم
۶۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه
حجم
۶۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۱۰۰ صفحه