کتاب کریسمس در مدرسه شبانه روزی
معرفی کتاب کریسمس در مدرسه شبانه روزی
کتاب کریسمس در مدرسه شبانه روزی نوشتهٔ نینا رزا وگر و ترجمهٔ هنگامه ایرانی است. نشر کتاب چ این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب کریسمس در مدرسه شبانه روزی
کتاب کریسمس در مدرسه شبانه روزی جلد چهارم از مجموعه کتابهای باشگاه دختران قهرمان است. این کتاب رمانی هیجانانگیز و معمایی است که در فضایی مدرسهای رخ میدهد و شخصیتهای اصلی آن سه دختر هستند. داستان در یک مدرسه شبانهروزی میگذرد و محور اصلی آن حول رازها و معماهایی است که باعث به وجود آمدن تعلیق و تنش در روایت میشود. سه جلد از این مجموعه به نامهای «آدم ربایی در مدرسه شبانهروزی»، «خیانت در مدرسه شبانهروزی» و «هشدار خرسی در مدرسه شبانهروزی» است.
خواندن کتاب کریسمس در مدرسه شبانه روزی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کودک و نوجوان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کریسمس در مدرسه شبانه روزی
«بلانکا با حیرت سرش را به عقب خم کرده و به آسمان خیره شده بود. انگار آن بالا لحافِ پَر را پاره کرده بودند. دانههای درشت برف در هم میپیچیدند و با سرعت و فشار به پایین سرازیر میشدند.
فلو که داشت روی زمینِ یخزدهٔ دالان سرسرهبازی میکرد با خوشحالی داد زد: «شانس آوردیم اون دکمههای قطعووصلی که بلانکا میگه وجود نداره!»
چند روزی بود که پشتسرهم برف میبارید. به نظر میرسید یک لحاف سفیدِ نورانی روی شبانهروزی ماتیلدا ـــ ایمپِراتریکس کشیدهاند.
با اینکه مادام ماسِلَژ، کدبانوی شبانهروزی، ساعتی یکبار از دفترش بیرون میآمد و با یک جاروی دستهبلند سعی میکرد برف را از روی شاخهها بتکاند، درخت تنومند کاج وسط حیاطِ داخلی، که برای کریسمس تزئین شده بود، تقریباً زیر برف گم بود.
پینا که خودش را در یک پالتوِ خیلی کلُفت و گرم پوشانده بود پای پلههای بالِ شرقی، کنار چمدانِ گندهاش، ایستاد و داد زد: «آهای... خانمها... چهطوره لطف کنین یه کمکی به من هم بکنین. ده دقیقهٔ دیگه اتوبوسم میره.»
پینا اولین نفر از گروه دوستانِ سهنفری بود که داشت برای گذراندن تعطیلات کریسمس پیش خانوادهاش میرفت. از اول هفته اتوبوسِ مدرسه روزی چندبار جادهٔ کوهستانی را از مدرسه به روستا میرفت و برمیگشت تا دخترها را به ایستگاه قطار برساند.
دخترها با قطار به بندرها و فرودگاهها میرفتند تا از آنجا خودشان را به گوشهوکنار دنیا و به خانههایشان برسانند و کریسمس را با خانوادهشان جشن بگیرند. سروکلهٔ آبهبا هم پشتسر پینا پیدا شد. دوتا چمدان همراهش بود و داشت از سرما مثل بید میلرزید. همینطور که دندانهایش به هم میخورد گفت: «واویلا چهقدر سرده!»
فلو درست جلو پینا و آبهبا چنان سُری خورد که روی سروکلهٔ همه برف پاشید. داد زد: «آهای آبهبا! آخه این چه وضع لباس پوشیدنه تو این هوا؟ چرا یه کتِ گرم نپوشیدهای؟»
آبهبا دستهای یخزدهاش را در جیبِ ژاکتش فروکرد و گفت: «الآن طرفهای ما هوا ۳۵ درجهست. اونجا کت به چه دردم میخوره؟»
بلانکا اعتراض کرد: «ولی کاش یه چیزی رو گوشهات میکشیدی. یهبار پدرِ پدرِ پدرِ پدربزرگم میخواست با کشتیش بره سرزمین آتیش (جنوبیترین نقطهٔ قارهٔ امریکا)، ولی توفان مسیرش رو عوض میکنه و ناخواسته میدونین کجا سر درآورد؟ آنتارکتیس! (جایی تو جنوبیترین مدار شصت درجه، وسط اقیانوس جنوب) چی بگم؟ نگم بهتره. تا سوراخگوش همهٔ سرنشینهای کشتی یخ زده بود.»
فلو آهی کشید و گفت: «تو جدوآبای تو کسی پیدا میشه که یه پاش یا دستش چوبی نباشه و هر دوتا گوشش سرجاش باشه؟»
بلانکا کمی فکر کرد: «اممم... تا جایی که یادمه انگار مادربزرگم تا زنده بود همهچیش سرجاش بود.»
بلانکا یکی از چمدانها آبهبا را برداشت، فلو هم یک طرف چمدان سنگین پینا را گرفت و همه با هم در دالان به طرف دروازهٔ شبانهروزی حرکت کردند.
بادِ سرد در حیاط بیرونی شدیدتر میوزید. تپههای بزرگی از برف چپوراست خانهقلعه درست شده بود.»
حجم
۱۵۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۵۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه