دانلود و خرید کتاب در بند گرسنگی حامد مهرآفرین
تصویر جلد کتاب در بند گرسنگی

کتاب در بند گرسنگی

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب در بند گرسنگی

کتاب در بند گرسنگی نوشتهٔ حامد مهرآفرین است. انتشارات متخصصان این کتاب را منتشر کرده است.

درباره انتشارات متخصصان

انتشارات متخصصان با توجه به تخصص چندین ساله در صنعت چاپ و نشر کتاب و داشتن شناخت کامل و جامع از بازار، اقدام به چاپ بالغ بر ۵۰۰۰۰۰ جلد کتاب در رشته‌های ادبی شامل شعر و داستان و رمان، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و رشته‌های مهندسی کرده است. آغاز کار انتشارات متخصصان به سال های ۸۵-۸۶ برمی‌گردد و در طول این سال‌ها به واسطهٔ تجربه و شناخت پذیرای چاپ کتاب بیش از ۲۰۰۰ نویسنده بوده است.

خواندن کتاب در بند گرسنگی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب در بند گرسنگی

«یکی دو سال بود آشنا شده بودیم و وقتی که با حرارت از هنرش تعریف و تمجید کردم صمیمی شدیم. فکر می‌کنم تنها کسی که از کارش تعریف می‌کرد من بودم. شاید دلم برایش سوخت یا شاید هم برای تنهایی خودم. بعداً متوجه شدم هر دو تنها هستیم و علاقه‌مند به کارهای هنری و البته بدبختانه هر دوی ما وضعیت مالی خوبی نداشتیم. چند وقتی بود که از هم خبر نداشتیم. هرکدام راه خودمان را رفته بودیم اما خانه‌اش را بلد بودم. شاید می‌توانستم شب را نزد او بگذرانم. از اینکه قبل از این سراغش نرفته بودم افسوس خوردم. گرسنگی حافظه‌ام را ضعیف کرده بود. پاک فراموشش کرده بودم. لباس پوشیدم و در آینه خودم را نگاه کردم. گویی هر بار لاغر‌تر از قبل به نظر می‌آمدم. پوست‌واستخوان شده بودم. خدایا، چه به سرم داشت می‌آمد‌؟! تا کی باید مانند سگ‌های ولگرد در کوچه‌ و خیابان به دنبال غذا می‌گشتم؟ این‌همه سال بس نبود؟ باز هم خود را در آینه برانداز کردم. نباید به این چیزها فکر می‌کردم‌. سر و وضعم بد نبود. فقط کافی بود کمی محکم راه بروم. باید می‌توانستم کمی قرص‌تر صحبت کنم: «سلام دوست نازنینم، از این‌طرف‌ها رد می‌شدم گفتم احوالی بپرسم. باید اعتراف کنم دلم برای نوازندگی‌ات تنگ شده بود. آخه هیشکی مثل تو نمی‌تونه به اون زیبایی آهنگ بسازه. راستی! کار جدید چه در بساط داری که گوش‌های من آماده شنیدنه». یا اینکه: «سلام هنرمند بزرگ، دلم برای هنرت تنگ شده بود. از این‌طرف‌ها رد می‌شدم گفتم احوالی بپرسم». آه خدایا... فقط تو می‌دانستی چه چیزی مرا به آنجا می‌کشاند. یک شکم خالی انسان را به چه کارهایی که مجبور نمی‌کند. داشتم برای یک وعده غذا چاپلوسی را تمرین می‌کردم. آن هم برای کسی که از خودم بدبخت‌تر بود. چه بازی‌ها که به سر انسان نمی‌آورد زندگی. داشتم تمرین می‌کردم چطور حرف بزنم که متوجه نشود گرسنه هستم. متوجه نشود برای غذا آمده‌ام. بیشتر از این صبر نکردم. قبل از اینکه نقش بر زمین می‌شدم باید بیرون می‌زدم.

آبی به صورتم زدم و تا توانستم آب نوشیدم. باید شکمم پر به نظر می‌رسید. هیچ خوشایند نبود با شکمی که به پشت چسبیده مرا ببیند. نباید مرا با شکم خالی می‌دید. ناگهان احساس سرخوشی وجودم را گرفت. چرا باید برای این مسائل پیش‌پاافتاده این‌همه به خودم سخت می‌گرفتم؟ همه این کار را می‌کنند. به دوستانشان سر می‌زنند. شام را با هم می‌خورند. می‌خندند. گفت‌وگو می‌کنند و حسابی خوش می‌گذرانند. این چیزها عادی است. گذشته ازاین‌قرار نیست که تمام عمر فلک‌زده باشم. چرا باید خودم را عذاب می‌دادم؟ برای بار آخر به خودم نگاه کردم. همه‌چیز خوب بود. کمی انرژی گرفتم. کفش‌هایم را پوشیدم و به‌آرامی در را گشودم. هوای تازه بیرون را استشمام کردم. نفس عمیقی کشیدم. کافی نبود. دوباره نفس عمیقِ دیگری کشیدم. چشمم به پرده اتاق صاحب‌خانه افتاد. در طبقه پایین درست روبه‌روی اتاق من بود. پرده تکان خورد. نزدیک بود با سر بیفتم. این مرد خُل‌وضع امکان نداشت دست از این کارهایش بردارد. کاش می‌توانستم بروم و دیگر پشت سرم را نگاه نکنم اما... خدایا، کجا را داشتم؟!»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۸۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۷۰ صفحه

حجم

۷۸۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۱۷۰ صفحه

قیمت:
۵۴,۰۰۰
تومان