کتاب وارف
معرفی کتاب وارف
کتاب وارف نوشتهٔ ارشیا غفاری است. نشر ایهام این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب وارف
کتاب وارف یک داستان کوتاه ایرانی به قلم ارشیا غفاری است.
خواندن کتاب وارف را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب وارف
«ساعت شش شد و کلاسهایش به پایان رسیده بودند. هوا تقریباً تاریک بود و نور داروخانه روبهرویی به داخل سالن میزد. از در خارج شد و طبق معمول سیگار را روشن کرد، همان موقع صدای اذان از مسجد به بیرون آمد. این که در آن محیط شلوغ در اوج تنهایی خود بود از لحظات مورد علاقهاش بود. در میان آن هیاهوی سر ظهر الان کسی نبود؛ تنها او بود و او.
در راه برگشت هزار جور فکر مغزش را میخورد که چرا اینجاست و اینکه چرا ادامه میدهد و هزاران چراهای دیگر که او را ترسانده بود.
هر لحظه به خودش میگفت: «احمق بیشعور، نگاه کن چه بلایی سرخودت آوردی. دستی دستی خودت را بدبخت کردی.» واقعاً کلافه شده بود. به خانه که میرسید حتی نمیخواست خودش را در آینه نگاه کند.
سعی میکرد خودش را خاموش کند و صدای خودش را نشنود. این روال زندگیاش بود. به روزهای منتهی به سال نو نزدیک شده بودیم و سال رو به اتمام بود. سرگشته بود و هیچ حس خاصی نداشت. دیگر سال نو هم تداعیکننده دوران شیرین یا به اصطلاح شیرین کودکیاش نبود، برایش مثل روزهای دیگر بود، همان روزهایی که تنها بود. همان روزهایی که ترجیح میداد در آنها نباشد. هیچ فرقی برایش نداشت. تیک-تاک ساعت شروع شد و آخرین سال این قرن آغاز شد. باز هم همین فکر را داشت که مردم برای چی انقدرهیجانزدهاند. آخرین بهار قرن، آخرین تابستان قرن و… خب که چی؟ امیر میگفت: «بابا ما خودمان تا خرخره درلجنیم، دیگر چه فرقی دارد که آخرین سال باشد یا اولین سال.» این هیجانهای مردم به نظرش الکی و مصنوعی بودند و او را عصبانی میکرد.
میگفت: «حالا در سالهای پیش چه گلی به سرمانزدهایم که الان و در این سال بخواهیم بزنیم.» دوستانش را میدید، شاد بودند. نمیدانست که چه حسی باید داشته باشد، خوشحال باشد و یا حسادت کند. امیر میخواست مثل دوستانش شور زندگی داشته باشد و دیگر این دنیا را شنیع نبیند. چارهاش چه بود؟ آیا واقعاً خودش میخواست؟ امیر غصه خودش را میخورد. تا به حال به این اندازه خود را در گندآب ناامیدی نمیدید. امید را یک مرض میدانست؛ یک انگل. نمیخواست ذرهای امید داشته باشد چون اعتقاد داشت اگر یک چیز باشد که توانایی نابودی بشریت را داشته باشد آن امید است. دلش میخواست بداند که چه چیزی در آخرین سال قرن فرق خواهد کرد، از جواب میترسید. میدانست که پاسخ بر این پرسش نابودکننده خواهد بود. جنگی در درون او بود.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۸ صفحه