کتاب بیتا
معرفی کتاب بیتا
کتاب بیتا نوشتهٔ سیده نجات البوشوکت است. نشر گنجور این داستان بلند، معاصر و ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب بیتا
کتاب بیتا دربردارندهٔ یک داستان بلند، معاصر و ایرانی است که با زبان شفاهی نوشته شده است. در ابتدای این رمان، راوی از این میگوید که وقتی غمگینیم و حالمان خوب نیست، دوستنداشتنی میشویم و حضورمان برای آدمها ناخوشایند میشود و چیز ارزشمندی برای ارائه نداریم. در این مواقع است که ما از دیگران فاصله میگیریم و دور میایستیم و سکوت میکنیم و دلمان میخواهد برای مدتی نامرئی شویم تا هیچکس حضورمان را احساس نکند و هیچکس سراغمان را نگیرد و هیچکس ما را در آن حالتِ ازهمپاشیده و ضعیف و بیپناه نبیند. این راوی کیست؟ داستان چیست؟ رمان را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب بیتا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان بلند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بیتا
«از آخرین امتحانم برگشته بودم وخوشحال از نتیجه امتحان وارد کوچه خانه مون شدم که با سر وصدایی که به گوشم رسید سرم بلند کردم ولی با دیدن چیزی که دیدم یهو قلبم لرزید چند مرد داشتند وسایل خانهٔ خاله رو تو کوچه میریختند وخاله با گریه والتماس ازشون میخواست اینکار نکنند وفرصتی به او بدهند مردم با این سر وصداها ریخته بودند بیرون وتماشا میکردند خاله با گریه والتماسی که دل منو سوزاند نزدیک مرد چاقی ایستاد وبا التماس ازش فرصت میخواست ولی آن مرد شکم گنده ای که پشتش به من بود ونمیتونستم صورتش را ببینم با خشونت خاله را هول داد وبا فریاد نگاهی به مردمی که تو کوچه بودند کرد و با لحنی خشن گفت:
ــ ایهو الناس به کی بگم این زن زن بدکاره ای هستش ودلم نمیخواد تو خونه ام باشه اگه میدونستم آدم درستیه هرچقدر میخواست بهش فرصت میدادم ولی وقتی میدونم چطور زنیه چطور بزارم تو خونه ام بمونه من اینجا آبرو دارم نمیخوام ..... دیگه طاقت حرفهاش نداشتم
با هر حرفش انگار خنجری تو قلبم فرو میکرد چطور جرات کرد به خالهٔ من تهمت بزند عوضی اشغال بی اختیار خم شدم و چاقویم که در جوراب جا سازی کرده بودم برداشتم
با قلبی تابان به طرف اون یارو دویدم با تمام عصبانیتی که داشتم چاقو رو روی رگ گردنش گذاشتم وفشار دادم وبا صدای فریاد مانندی در میان لرزشی که تو وجودم میپیچید گفتم:
ــ خفه شو عوضی اگه حرف اضافه بزنی چنان رگ گردنت میزنم که نفهمی
دیگه صدایی ازش نیامد همه با تعجب نگاهمون میکردند میخواست سرش را بچرخاند میخواست کسی که چاقو را زیر گردنش گذاشته بود را ببیند که با عصبانیت داد زدم:
ــ تکون نخور اشغال تو چطور جرات کردی به خاله ام تهمت بزنی ها چطور جرات کردی ها اینو گفتم وچاقو رو بیشتر روی گردنش فشار دادم که باعث شد از تیزی چاقو کمی از پوست گردنش خون بیرون بزند
خاله هاج واج به من نگاه میکرد ولی بی صدا اشک میریخت نگاهش شرمنده بود دلم را سوزاند
یاور با من من وترس نمیدانست چی بگوید که من با عصبانیت داد زدم ــ چند ساله تو این خونه وتو این کوچه با آبرو زندگی کرده تا حالا کی ازش چیز بدی دیده که الان به خودت اجازه میدی بهش تهمت بدکاره رو بچسبونی ها خراب وبدکاره خودت وجد آبادته عوضی مگه این تو نبودی که بهش پیشنهاد رابطه رو دادی وقتی دیدی اینکاره نیست وپیشنهادت رد کرد افتادی به جون خودش وزندگیش ها چیه بخاطر رد کردن تو شد بد کاره شد خراب حالا بعد چند سال تازه یادت امد دلت برای خونه ات وهمسایه ات سوخته تو دیگه چه آدم اشغال بیشرفی هستی حالا که اینجوری شد، یا همین حالا از خاله ام معذرت بخوای ویا بخداوندی خدا همینجا جونت میگیرم واینو یادت باشه از هیچی نمیترسم حاضرم بخاطر توی لجن برم زیر طناب اعدام فقط بدونم توی کثافت نفس نمیکشی
با من من کردنش فهمیدم چقدر ترسیده»
حجم
۲۵۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۹۷ صفحه
حجم
۲۵۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۹۷ صفحه