دانلود و خرید کتاب افیرا زینب کثیری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب افیرا اثر زینب کثیری

کتاب افیرا

نویسنده:زینب کثیری
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب افیرا

کتاب افیرا نوشتهٔ زینب کثیری است. نشر خسرو خوبان این رمان معاصر ایرانی با موضوع دینی را منتشر کرده است.

درباره کتاب افیرا

کتاب افیرا دربردارندهٔ یک رمان معاصر و ایرانی است که یک رمان مذهبی محسوب می‌شود. در جایی از این اثر، شخصیت اصلی خودش را زنی شبیه همهٔ زن‌هایی که می‌شناسیم، معرفی کرده است. «افیرا» گفته است که نوعروسی بوده؛ غرق در شادی‌ها و خیالات دل‌انگیز و دلخوش به آرامش جاری زندگی و بی‌خبر از ناملایمات روزگار؛ تا اینکه نامه‌ای همچون پاره‌ای آتش میان خانه و زندگی‌اش می‌افتد. اینجاست که او ناباورانه دیده است که همه‌چیزش سوخته و در چشم بر هم زدنی، تبدیل به خاکستر شده است. افیرا می‌گوید پس از آن، دیگر شبیه هیچ زنی نبوده است.

خواندن کتاب افیرا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب افیرا

«باد داغی وزیدن گرفته بود و گرمای آفتاب نزدیک ظهر را قدرتمندتر می‌کرد. بعد از ناجیه که سرآسیمه خودش را داخل خانه ابوسمعان انداخته بود، سه مرد دیگر هم با کمی فاصله وارد شدند. دو تا از آنها پیر و قدخمیده و عصابه‌دست بودند که ریحان به سرعت برای آنها کنار دیوار، تکه حصیری انداخت تا روی آن بنشینند. هر دو نشستند و اثر عرق را با گوشهٔ دستار از گردن‌هایشان پاک کردند. مرد جوان‌تر اما دست‌به‌سینه به دیوارهٔ چاه کنار حیاط تکیه داد و با خیزرانی در دستش بازی می‌کرد. عرق، پیشانی‌اش را برّاق کرده بود و بینی‌اش با نفس‌هایی پرحجم، باز و بسته می‌شد. ریحان برای او هم حصیری انداخت؛ اما او اعتنایی نکرد... ابوسمعان ایلیا را به آغوش مادرش سپرد و خودش گوشهٔ همان حصیرِ افیرا نشست. ناجیه که رنگ صورت و لب‌هایش طبیعی‌تر شده بود، نگاهی به سراپای مردِ جوان انداخت و گفت: ظاهراً خبر رسیده که بیشتر مردهای شهر به سفر حج رفته‌اند و گرگ‌ها به طمع شکار گوسفندانِ بی‌چوپان حمله کرده‌اند... مرد جوان، نگاهش را از خیزران برداشت و با چشم‌های از غلافِ شمشیر کشیده‌اش به ناجیه نگاه کرد. ناجیه بی‌اعتنا به او رو به ابوسمعان کرد و ادامه داد: خدا را شکر که شهر از ریش‌سفیدان خالی نیست. او که حرف من را نمی‌فهمد؛ اما خودش گفت هرچه شما حکم کنید می‌پذیرد. ابوسمعان نگاهی به پیرمردها کرد و با همان نگاه، از آنها اجازه صحبت گرفت و گفت: مالک بگو ببینم ماجرا چیست؟... ناجیه که مدتیست از تو جدا شده و به خانهٔ پدرش برگشته؛ دعوا دیگر برای چه؟... مالک خودش را از دیوارهٔ چاه جدا کرد. خیزران را با دستش نوازش کرد و گفت: من که او را طلاق نداده بودم؛ حس کردم مَشاعِرش را از دست داده و گفتم مدتی به خانهٔ پدرش برود تا عقلش بازگردد؛ حالا هم به دنبالش آمده‌ام... ناجیه بُراق شد و نگاهش به طرف ابوسمعان برگشت. ابوسمعان هم با نگاهش ناجیه را به آرامش دعوت کرد و گفت: ببین پسرم، این نسبت نارواییست. ناجیه تصمیم گرفته به دین اسلام درآید؛ همان‌طور که همهٔ قبیلهٔ پدری‌اش مسلمان شده‌اند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۵۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

حجم

۱۵۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۲۴ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
تومان