کتاب تاسیان
معرفی کتاب تاسیان
کتاب الکترونیکی تاسیان نوشتۀ مطهره فرخی است و انتشارات متخصصان آن را منتشر کرده است. کتاب تاسیان، دلنوشتهای شاعرانه است که با زبانی زیبا و لطیف بیان شده است.
درباره کتاب تاسیان
در اعماق وجود هر شاعری زبانی نهفته که با زبان روزمره فاصله دارد. این زبان، زبانی است که با نجواهای درونی و لایههای پنهان ذهن شاعر پیوند خورده و در قالب کلماتی که گاه بهسختی قابل تفسیرند، خود را نمایان میسازند. شاعر در هر بیت و مصرعی که میسراید، دنیایی از معانی را در میان خطوط و فواصل کلمات میپندارد و خواننده را به چالش میکشد تا در میان این پیچ و خمها، معنای واقعی شعر را کشف کنند.
زبان حال شاعر، زبانی است که در آن هر واژه و هر ترکیب دارای وزن و ارزشی است که فراتر از معنای لغوی خود، به دنبال انتقال حسی عمیق و ناب است. این زبان، زبانی است که در آن سکوتها گاهی فریادهایی هستند در جستجوی شنیدهشدن و فریادها زمزمههایی هستند به دنبال فهمیدهشدن.
درک این زبان مستلزم غوطهورشدن در اقیانوسی از احساسات و تجربیات است که شاعر در طول حیات خویش جمعآوری کرده و حالا در قالب شعر به اشتراک میگذارد. این درک، نیازمند توانایی خواندن میان خطوط و شناخت نمادهایی است که شاعر برای بیان دنیای درونی خود به کار میبرد.
کتاب تاسیان، متنی شاعرانه است که نویسنده آن را با زبانی لطیف بیان کرده است. این کتاب دلنوشتهای است که نویسنده به خواهرش تقدیم کرده است.
خواندن کتاب تاسیان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به متون شعرگونه مناسب است.
بخشی از کتاب تاسیان
«لبخند و عشق هم نتوانست از دل بیرون کند اینهارا
آغوش امن هم نمیافت
حسرت و دلواپسی و دلتنگی بود
که با نخی نازک شده از پوسیدگی زمان بر جان زیستن آویزان مانده بود
حالا مبهوت مانده ام که چگونه میشود این چنین باشد آن هم میان بی شمار واژه ی غریب زندگی
دوری و دلتنگی که به میان می آید دیگر نمیتوان سکوت را پیشه زیستن کرد باید فریاد کشید و هوا دوید و دور شد و از تن سرد تاریخ گرمی جان را بیرون آورد تا یادآور شود حضور را
اینک که رفتن ها آموزه ی جهان است
حال که غربتِ تنهایی عضو لاینفک زیست انسان هاست
کنون که شهد شیرین آغوش فراموشی میطلبد و جداماندگی بی انتها و تلخ را یادگار میدهد
زندگی باید
زندگی باید تا شادمان شود عزیز رفته ، تا توان یابد جان پر زور آینه تا از بی تابی بگریزد پهنای جانِ چهره ی دخترک از آوار و آثار این خستگی ، خستگی انتظار، خستگی دلتنگی ، خستگی عاشقی
او به جان نحیف خود مینگریست، بی سالها سوگ به جامانده در خاطرش
به وداعی که نکرد
به امیدی که به دیدار داشت
اما او رفت
صدایی از خود ، رد قدمی، عطر پیراهنی تنها به جاگذاشت
برنامه اش سفر بود ، گذشتن از زندگی در جانش غریبی میکرد
خسته بود اما به روزهای خوش امیدی هموار داشت
آنچه دخترک در فقر آن دست و پا میزد
از آرامش غنی ،از صبر سرشار بود
اشک بی امان هم شاید حکایت همین سرنوشت نابسامان بود
چراغ خانه تاریکی گزید تا آرام شود
دیوار خانه از غربت تنهایی ترک برداشت
آخرین خیال و آخرین حضور درهم تنید و اینها عذاب چند ساله او شد
کاش بر میگشت، همانگونه که هربار
آرام و بی صدا ، با لبخندی از جهانِ جان
با آغوشی به وسعت جهان و به امنیتی خیال ناپذیر
کاش می آمد
کاش حالا یک حسرت از نمانده بود...»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۸ صفحه