کتاب بادبان مقدس
معرفی کتاب بادبان مقدس
کتاب بادبان مقدس بهقلم عبدالعزیز آل محمود و ترجمهٔ زینب علاءالدینی را نشر ایشتار منتشر کرده است. این کتاب روایت نبردها و وقایع تاریخی مناطق حاشیهای خلیج فارس و داستانی از جنگاوری و شجاعت مردمان آن خطه است.
درباره کتاب بادبان مقدس
عبدالعزیز آل محمود، نویسندهٔ قطری، در رمان بادبان مقدس، وقایع تاریخی قرنهای پانزدهم و شانزدهم را در مناطق حاشیهای خلیج فارس، با قلمی روان و گیرا به تصویر میکشد. داستان روایت درگیری جابریان و ناوگان پرتغالیهاست. ناوگانی با بادبانی مقدس و نشان صلیب سرخ که خشونت و شرارت از آن میبارد. و در خلال همین درگیریهاست که عشق و رفاقت، نیرنگ و خیانت، دوستی و دشمنی، ایستادگی و مقاومت، و شکست و پیروزی در هم میآمیزد و روند داستان را شکل میدهد. گاه، دست روزگار دو دوست را از هم جدا میکند و گاه دختری را از پدر و نوعروسی را از همسرش… و در این میان، آنچه مسبب همه این رخدادهاست همان ناوگان شوم پرتغالی است.
خواندن کتاب بادبان مقدس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهایی از ادبیات عرب با درونمایههایی از تاریخ و حماسه از خواندن این رمان لذت خواهند برد.
بخشی از کتاب بادبان مقدس
«پرتغال، شهر لیسبون دسامبر ۱۴۶۸ م
با تاریک شدن هوا خیابان اصلی شهر لیسبون پر میشود از بیخانمانهایی که در سرمای استخوانسوز شب هیچ سقف و پناهی ندارند. زبالهها را در پیادهرو روی هم تلنبار میکنند و آتش میزنند و گرداگردش میآیند تا گرم شوند. چند بچه در میان زاغهنشینان از جمع جدا شده و پشت سر عابرانی که از روبهرو میآیند راه میفتند گوشهٔ لباستان را میکشند و التماس میکنند تا کمی پول دستگیرشان شود. با دهانی باز دست بر شکم میگذارند؛ میخواهند به آنها بفهمانند چقدر گرسنه هستند. چرا که سردی هوا و وزش شدید باد و باران سیلآسا به آنها مجال حرف زدن نمیدهد. اینجا هم زبالهدانی است. مثل بیشتر کوچهپسکوچهها و خیابانهای شهر. شهری که همیشه با مشکلات مالی فراوانی دستبهگریبان بوده است. پرتغال در گیرودار جنگ با همسایهاش اسپانیا، تمام سرمایهٔ خود را وقف حمله به شمال آفریقا کرد و ازآنجاکه پشتوانهٔ ضرب سکه وجود فلزهای گرانقیمتی چون طلا بود دیگر نتوانست از پس این کار برآید. در همین زمان فقر گسترش یافت و دزدی و غارت زیاد شد. مردم بختبرگشته نیز روستاها و مزارعشان را ترک گفتند و به شهر مهاجرت کردند بلکه در امان باشند. در چنین وضعیتی جرم و فساد و جنایت بیداد میکرد. از هر نوعی که بتوان تصور کرد. مردم میکوشیدند خانههایشان را ایمن سازند و داراییشان را در هزار پستو پنهان. همه از شلوغی و ازدحام راه و محله در تاریکی شب فراری بودند. صبح که از خانه بیرون میآمدند با جنازههایی مواجه میشدند که حتی به لباسهایشان هم رحم نشده بود و لخت و برهنه وسط جاده افتاده بودند. دیگر مردم از سایهٔ خودشان نیز میترسیدند و سر سوزنی مال و اموال برایشان گران تمام میشد. چشمانشان به دیدن چنین صحنههای مداومی عادت کرده بود. جنازه و زباله فرقی برایشان نمیکرده هر یک چیزی برای دزدیدن داشت. حالا دیگر، نجیبزادگان طعم تلخ فقر را چشیده بودند و همدست با دزدان برای اموال دیگران دندان تیز میکردند. بیاعتمادی بین مردم موج میزد. همه از هم میترسیدند. انسانها در لاک تنهایی خود فرو رفته بودند و دست و پا میزدند تا فقط بتوانند با لقمه نانی شکم خود را سیر کنند و روزگار بگذرانند. دو مرد از دور نمایان شدند. لباس گرمی به تن داشتند و کلاه مخروطیشکلی به سر، کلاه به لباسشان وصل بود. درست مثل کشیشهای کاتولیک بهسرعت از میان مردم گذشتند. مردمی فقیر و بدبخت با لباسهایی مندرس پر از وصلهوپینه بچهها به محض دیدن آن دو فرصت را غنیمت شمردند و به چشم برهمزدنی خود را رساندند.»
حجم
۲٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۲۸ صفحه
حجم
۲٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۲۸ صفحه