کتاب من مینوتار هستم
معرفی کتاب من مینوتار هستم
کتاب من مینوتار هستم نوشتهٔ آنتونی مک گان و ترجمهٔ فریده خرمی است. نشر پیدایش این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای نوجوانان ۱۴ سال به بالا نوشته شده است.
درباره کتاب من مینوتار هستم
کتاب من مینوتار هستم (طردشدهها هم قدرت دارند) [I am the minotaur] که اولینبار در سال ۲۰۲۱ میلادی منتشر شد، حاوی یک رمان برای نوجوانها است. این رمان شما را با «متیو» آشنا و همراه میکند؛ نوجوان ۱۴سالهای که سعی میکند با سختیهای زندگی کنار بیاید. او با مادرش زندگی میکند؛ مادری که نهتنها بیمار است بلکه درآمدی هم ندارد. متیو حتی نمیتواند هفتهای یک بار حمام کند. در مدرسه هم قلدرها رهایش نمیکنند؛ «بوگند» صدایش میزنند و دائماً آزارش میدهند. تنها دلخوشی متیو همشاگردیاش «اری» است؛ البته اگر بتواند توجه او را به خود جلب کند. متیو در سیر همین تلاشها است که باید دوستی و مهربانی و تغییر سرنوشتش را بیاموزد؛ چیزی که در باور او غیرممکن است. با او همراه شوید.
خواندن کتاب من مینوتار هستم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانان ۱۴ سال به بالا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب من مینوتار هستم
«ساعتها در آن سوراخی ماندم و بعد صدای زنگِ خانه را شنیدم. فکر کردم آن پایین بمانم تا همه به خانه بروند اما دل و جرئت پیدا کردم چون میدانستم ناچار نیستم هیچکدام از این کارها را دوباره انجام بدهم، میدانستم که به آخر خط رسیدهام. برای همین تصمیم گرفتم سرم را بالا بگیرم و از لابهلای تمام بچهها رد شوم. سرِ سنگینِ مینوتار با شاخهای زشت.
حالا دیگر برایم مهم نبود که همهٔ آنها صف ببندند و آهنگِ گربهبوگندو را با هم بخوانند.
گور باباشان، گور بابای همهشان.
وقتی به درهای مدرسه رسیدم هجومِ دیوانهوارِ اولیه تمام شده بود. اما هنوز عدهٔ زیادی از مدرسه بیرون میرفتند. چندتا از بچهها بهم سقلمه زدند و بِروبِر نگاهم کردند اما اینها بیشتر بچههایی از کلاسهای دیگر بودند که اتفاقاتِ پیشآمده تأثیر متفاوتی رویشان گذاشته بود.
چیزی نگذشت که نقشهام برای بیرون رفتن از آنجا با سرِبالاگرفته نقشِبرآب شد. به جایش بهسرعت راه افتادم و سرم را پایین انداختم و جلو پایم را نگاه کردم و دستهایم را تا ته توی جیبهایم فرو بردم. به در رسیدم و بیرون رفتم و نفسِ راحتی کشیدم. شادی نه، از اینجور چیزها نبود. باری از دوشم برداشته شد. دیگر هرگز مجبور نبودم پا به این مدرسه بگذارم، هرگز مجبور نبودم به آن آهنگ گوش بدهم، هرگز مجبور نبودم آدمهایی را ببینم که پولدارتر و خوشحالتر از من بودند و بهخاطر چرک و فقر و فلاکتم مرا دست میانداختند.
اینها احساسات پیروزمندانهای نبودند. باشکوه و زیبا نبودند. من شجاعانه قدم برنمیداشتم تا بهخاطر عدالت بجنگم. داشتم فرار میکردم. اما به جای دویدن آرام راه میرفتم.
و بعد دیگر نه راه میرفتم نه میدویدم. طاقباز روی زمین افتاده بودم و دردی کورکننده و نیشدار روی گونههایم حس میکردم. یک لحظه نمیدانستم چه اتفاقی افتاده، چرا طاقباز روی زمین افتادهام. بعد درست زمانی که دهانم پر از خون شد، مغزم به کار افتاد. یکی با مشت به صورتم کوبیده بود. نه، حسش مثل مشت خوردن نبود. استخوانی احساس نکرده بودم. سیلی خورده بودم. یک سیلی محکم، واقعاً محکم.
وقتی توی پارکینگِ دوچرخهها هلم دادند و روی زمین افتادم، وحشت و گیجی باعث شد روی زمین بمانم. اما حالا مثل فنر از جا پریدم. دیگر اجازه نمیدادم هیچکدام از دار و دستهٔ طلایی با خشونت با من رفتار کند. به اندازهٔ کافی تحمل کرده بودم. میخواستم بجنگم.
اما سرم را که بالا گرفتم اثری از دار و دستهٔ طلایی ندیدم. تک و توک بچههایی پراکنده دیدم که یا بِروبِر نگاهم میکردند یا مثل اسبی که از صدای بلند رَم کرده باشد پسپسکی میرفتند.»
حجم
۸۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۸۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه