کتاب هنگام خزان
معرفی کتاب هنگام خزان
کتاب هنگام خزان نوشتهٔ محمدجواد اجاقلو است. انتشارات متخصصان این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب هنگام خزان
کتاب هنگام خزان یک مجموعه شعر معاصر را در بر گرفته است. عنوان برخی از شعرهای کتاب حاضر عبارت است از «رنگ خیال»، «مهمان»، «لعلش طلب کردم به خواب»، «اهریمن» و «پیله».
میدانیم که شعر فارسی عرصههای گوناگونی را درنوردیده است. در طول قرنها هر کسی از ظن خود یار شعر شده است و بر گمان خود تعریفی از شعر بهدست داده است. حضور شعر در همهٔ عرصهها از رزم و بزم گرفته تا مدرسه و مسجد و خانقاه و دیر و مجلس وعظ، همه و همه گویای این مطلب است که شعر، بیمحابا، زمان، مکان و جغرافیا را درنوردیده و در هفتاقلیم جان و جهان به دلبری پرداخته است. آمیختگی شعر با فرهنگ مردم و اندیشههای اجتماعی، این هنر را زبان گویای جوامع بشری ساخته است؛ بدانگونه که هیچ جامعهای از این زبان بارز، برای انتقال اندیشههایش بینیاز نبوده است. گاهی شعری انقلابی به پا کرده است و گاه انقلابی، شعری پویا را سامان داده است.
خواندن کتاب هنگام خزان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شعر معاصر پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب هنگام خزان
«پناه میبرم
پناه میبرم به شعر ز غصههای بیامان
پناه میبرم به شب به عمق پاک آسمان
ز شعلههای روزگار ز یاد بیوفای تو
پناه میبرم به بوم به نقشههای نیمهجان
کنار آرزوی تو گهی پیاده میروم
به کوچههای نارفیق به سرپناه عاشقان
نماز و ذکر و جام می نمیشود طبیب من
چاره نمیکند مرا گذر کند اگر زمان
پناه میبرم به ساز از این زوال ناگزیر
گلایههای بیثمر گهی به تن گهی به جان
***
حسرت میلاد
ما برده ولی در دل، آزاده و آزادیم
بیمزد شکیبایی بیمعجزه خون دادیم
از دولت نیکافروز ما را نهراسانید
در محنت خود سوزان با مهلت می شادیم
ما بیدل و مفتونیم افسرده ولی خندان
با رخت عزاداری در حسرت میلادیم
آهنگ قضا افسوس در بند دوراهیهاست
ما بندهی تقدیریم با جبر زمین شادیم
وقتی که بهار آید یک برگ زمینگیریم
هنگام خزان اما بازیچهی هر بادیم
از صید زمین رستن جز مرگ دوایی نیست
میلی به رهایی نیست تا در قفس افتادیم
چون دادگران هرگز ما را نتوان بودن
از پوچ گریزانیم بیزار ز بیدادیم
***
ناوک
نگاه ناوکانداز و ز مو دریای طوفانی
هزاران لاله گل کرده ز پایش تا به پیشانی
هزاران سال طولانیست رود هرساله بیدعوت
بهار از فصل نومیدی به چشمان تو مهمانی
کسی هرگز نمیداند چه با این سادهدل کردی
ولی ای کاش میدادی مرا یک بوسه پنهانی
امیدی رفته بر گور است نشیند برف در صحرا
به خواب من بیا یکبار به ابراز پشیمانی
بهاران تا خزان با دل مدارا میکند دنیا
امان از فصل پاییز و امان از روز بارانی
سپردم لب به پیمانه ولی مگذاشت دلتنگی
چه آید بر سرم بیتو در این شبهای طولانی؟»
حجم
۳۳۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه
حجم
۳۳۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه
نظرات کاربران
خیلی شعرای لطیف و عاشقانهای داشت به خصوص شعر رخت عزا خوندن این کتابو به همهی دوستان پیشنهاد میکنم