کتاب هور
معرفی کتاب هور
کتاب الکترونیکی هور نوشتۀ هستی بیات است و انتشارات متخصصان آن را منتشر کرده است. کتاب هور، یک رمان عاشقانه است که در فضایی تاریخی شکل میگیرد.
درباره کتاب هور
رمان یکی از راههای انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سالها نویسندگان در داستانشان بازگو کردهاند.
داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. کتاب هور زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب هور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای دوستداران رمان فارسی مناسب است.
بخشی از کتاب هور
«هور، آن روح زیرک و اسرارآمیز در پیکر دختری نحیف و لبخند محو او در سیاهی و سرخی غروب در آن سرزمین سحرانگیز، تمام مرا از اختر و باختر ربود و در کنار هم گذاشت. هور همان قطعهی شکستهی قلبم، از سالهای دور با من ماند و با هر دم بالا و پایینشدن سینهام، آن را شکافت؛ بهطوریکه هر لحظه حسرتش میگمارد تا به روزهای پیش برگردم و به آن موجود عجیب و غریبی که از خود ساخته بودم، بگویم که بیشتر پاسدار آن روح اسرارآمیز و لبخند ایرانیاش باشد.
هنوز هم هنگام عبور از کوچههای خیالم در روزی بهاری که به سمت پادگان میرفتم، خود را پر از اشک مییابم که از آنچه در انتظار من بود، بیخبر بودم و مانند هر روز، سرد و بیهیچ جوهرهای به راه خود ادامه میدادم.
لبهی پرآفتاب، بهتازگی روی پادگان مهرگان افتاده بود. گنجشکها نیز آواز بریدهبریدهی خود را پیوسته فرا میگرفتند. هنگام رزم و ورز بود. زمانی که از گشت شبانگاهی برمیگشتم، مدت درازی بود که نخوابیده بودم، اما باز هم آمادهی آموزش به سربازان تنومند و تازهنفس هخامنشی بودم. تا به پادگان رسیدم، سمت خُم آب رفتم و صورتم را شستم. چهرهی خود را در آن گوارای بیرنگ میدیدم. بینی بزرگ و نوکتیز، چشمهایی به رنگ قهوهای روشن، لبهای چاکدار، موی نرم و افشان و ریشهایی که نمیگذاشتم زیاد بلند شوند.
من، هورام، پسر یوحنا و فرزند آرسن از بابل، پس از به دنیا آمدن در بهار و تماشای هفده بهار دیگر، در پی گشایش سرزمین پیشینم، سرزمین یهودیان، به دست ارتش پادشاه بزرگ، کوروش، همراه آنان به ایران آمدم. برخلاف آنچه میپنداشتم، به سبب جثهای تنومند، سینهای فراخ، مهارت در رزم و نبرد و چیزی که من آن را «سخاوت دلیرانهی پادشاه» میدانستم، به خدمت در پوشش زرین سربازهای ارتش هخامنشی درآمدم. پس از گذشت هشت بهار نیز در زمرهی بهترین مبارزان گارد قرار گرفتم تا به آمرتکا (هنگ جاوید) بپیوندم. افسوس که در همهی این مدت، مرا تضاد بین پوچی درونم و آکندگی پیرامونم از رنگ و سرور، به بازی گرفته بود و از من پیکری سرد و سخت بر بوم جهان میکشید. آنچنان که خود را بیشتر از آن کوه و صخره میدانستم، اما بهجای آن، موظف به حضور در هگمتانه شدم تا بهعنوان هزارپاتیش خدمتم را آغاز کنم.
تنها چیزی که از بابل، همراه خود آوردم، آکیناکس سادهای بود که از نقرهگری بابلی، پیش از آنکه به ارتش بابل بپیوندم، گرفته بودم.
سربازان در جایگاه خود، مانند درختانی تنومند و پرغرور ایستاده و در انتظار دستور من برای آغاز ورز بودند. در همان زمان، «بوبار» (دستیارم) پیش من آمد و گفت، فرستادهای از دربار پادشاه آمده و روبهروی سرایم مرا فراخوانده است. فرستاده زیر پرچم سرخ هخامنشی که عقاب زردروی آن، بالهای خود را باز کرده و با تکان پرچم، در آسمان پرواز میکرد، ایستاده بود، اما چیزی که بیشتر توجه من را جلب نمود، مهربانویی بود که در لباس ارغوانیش با چینهای موازی و افقی روی دامن (که البته لباس من هم کماکان شبیه همان بود، فقط با دامنی کوتاهتر)، موهای فر بافتهشده و تیانی پرزرقوبرق، روبهرویم ایستاده بود.
پیش از این تنها یکبار زنی را در پادگان نظامی دیده بودم که بسیار قویهیکل و تنومند بود. تبعیدیهای بابل را که پس از تصرف آن بهسوی سرزمینشان برمیگشتند، همراهی میکرد. اکنون این دختر موشکافانه مرا تماشا میکرد و واکنشهایم را نسبت به حضورش میپایید...»
حجم
۶۳۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۶۳۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه