دانلود و خرید کتاب من کیستم؟ نگین ثناگو
تصویر جلد کتاب من کیستم؟

کتاب من کیستم؟

نویسنده:نگین ثناگو
دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب من کیستم؟

کتاب من کیستم؟ نوشتهٔ نگین ثناگو است. انتشارات متخصصان این رمان ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب من کیستم؟

چاپ اول کتاب من کیستم؟ در زمستان سال ۱۴۰۲ منتشر شد. نگین ثناگو نویسندهٔ این رمان ایرانی است. راوی این رمان اول شخص است، اما در میانه‌های کتاب نویسنده راوی را به سوم شخص تغییر می‌دهد. نویسنده این رمان را این‌گونه آغاز کرده است که صدای موسیقی «درود بر تو هم وطن» از تلوزیون و برخورد استکان چای با میز زیردست آقاجون و این سمت و اون سمت رفتن عزیزجون درحالی‌که مشخص نیست چه می‌کند، به گوش می‌رسد. چه ماجراهایی در این رمان ایرانی رخ خواهد داد؟ بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب من کیستم؟ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب من کیستم؟

«روی مبل نشست و با تکیه‌دادن دستانش روی زانو، به جلو خم شد.

- چی می‌خواستی بشه؟ فرمانده شست پهنمون کرد. تو یه دقیقه همهٔ زحماتمونو به‌خاطر این اتفاق به کلیه حاج بابا هم نگرفت!

با اخم روبه‌رویش نشست.

- نکنه پرونده رو از ما گرفتن؟

دستی در هوا تکان داد.

- نه بابا کی بهتر از ما... فقط گفت امیدوار کسی بویی نبره. با اون گرگم به هوایی که ما راه انداختیم!

نیما کلافه دستانش را روی صورتش کشید. سیاوش انگار که چیزی یادش آمده باشد دستی روی زانویش کوبید.

- دربارهٔ نفس هم... دکتر گفت شرایط جسمیش...

ابروهایش از مکثش بالا پرید و سرتکان داد.

- شرایط جسمیش چی؟ بده؟

سیاوش کلافه دستی به پیشانی‌اش کشید. با شنیدن جمله‌اش صورتش حالت ناباور گرفت.

- عالیه... حتی نیاز به بستری‌شدن نداره... غش هم نکرده بود. جالبه بدونی دکتر گفت از خستگی ضعف کرده!

دست روی لبش گذاشت و به چشمان جدی‌اش خیره شد.

سیاوش در جواب نگاهش سر تکان داد.

- فکر می‌کنم همونیه که فکر می‌کنیم!

از جا بلند شد و ادامه داد.

- حداقل انگار خدا این بار تصمیم گرفته باهامون همکاری کنه. به یه بهونه‌ای عموشو راضی‌کردن با صدرا حرف بزنه. دوستاش خیلی مراقبشن... و اینکه می‌تونی بری بهش سر بزنی. به‌هرحال تورو دیده. شاید بتونی بهش نزدیک بشی!

از جا بلند شد و سمت در راه افتاد.

- نزدیکی منو نفس جزء برنامه نیست!

قبل از خارج‌شدن صدایش را شنید.

- هیچ چیز زندگی نفس جزء برنامه ما نیست!

صورتش را سمت پنجره گوشه اتاق گرفته و فکر می‌کرد. به تمام اتفاق‌هایی که افتاده بود... حال... گذشته!

حالی که از گذشته شکل گرفته بود. گذشته‌ای که بوی خون می‌داد!

بوی کینه! بوی نفرت!

نمی‌دانست چطور قرار است دوباره در صورت پدربزرگش خیره شود و به او بگوید:

آقاجون!

در آرام باز شد و محسن همراه همسرش داخل شد. سرش را برگرداند و با دیدن او لبخند محجوبی زد.

امیدوار بود سؤالی در رابطه با اتفاقی که افتاده بود نکنند چون خودش هم جوابی نداشت.

محسن کنار تخت ایستاد و دست سردش را در دست گرفت و متأسف سرتکان داد.

- چیکار با خودت می‌کنی دختر؟ نمی‌شه دو روز تو رو تنها گذاشت؟

نگاهش را گرفت. دلیل این همه لطف و محبت او را نمی‌دانست اما ناخواسته شرمنده بود. حسی وادارش می‌کرد تا توضیح دهد.

- معذرت می‌خوام... شمارم نگران کردم!

بهار که بیش از اندازه به نفس علاقه‌مند شده بود با اعصبانیت ساختگی روی بازوی همسرش کوبید.

- معلومه که نگران شدیم. باید بیشتر مواظب خودت باشی... می‌دونی تا برسیم جون‌به‌لب شدم؟!

محسن با تعجب و کمی ترس خودش را عقب کشید و دست بر بازویش گذاشت.

- حالا چرا منو می‌زنی؟ تقصیر منه مگه این دختر سربه هواست؟!»

کاربر 8687363
۱۴۰۳/۰۳/۲۰

کتاب روان و خوبی بود. داستان یه دختر و فراز و نشیب زندگیش رو نشون می داد.

کاربر 8686966
۱۴۰۳/۰۳/۲۰

عالی عالی 👏

کاربر 8689664
۱۴۰۳/۰۳/۲۲

میشه با خوندنش سفر پر ماجرایی داشت خیلی بیان قشنگ و گرمی داشت

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۶۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۴۵۱ صفحه

حجم

۲۶۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۴۵۱ صفحه

قیمت:
۱۰۳,۵۰۰
تومان