کتاب آی قصه قصه قصه (جلد پنجم)
معرفی کتاب آی قصه قصه قصه (جلد پنجم)
کتاب «آی قصه قصه قصه (جلد پنجم)» نوشتۀ زهره پریرخ است و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را منتشر کرده است. جلد پنجم مجموعۀ آی قصه قصه قصه شامل ۸ قصۀ خواندنی و جذاب برای کودکان میشود.
درباره کتاب آی قصه قصه قصه (جلد پنجم)
قصهگویی یکی از سنتهای دیرینه و ارزشمند است که از نسلهای پیش رسیده و باید برای حفظ آن تلاش کرد تا به نسلهای بعدی منتقل شود. باگذشت زمان هرچقدر سرگرمیها جدیدتر شدند و رسانهها پدید آمدند، نتوانستند جای قصهگویی و ارتباطی که بین قصهگو و مخاطبان ایجاد میشود را بگیرند و همچنان کودکان علاقۀ زیادی به شنیدن قصه دارند. کودکان از طریق قصهگویی، قدرت درک و بیانشان تقویت میشود، خلاقیت در آنها پرورش پیدا میکند، دایرۀ واژگانشان گسترش پیدا میکند و شخصیتهای قصهها بر آنها اثر میگذارد. قصهها همچنین با ایجاد سؤال در ذهن کودکان به صورت غیرمستقیم به آنها آموزش میدهند. شاید مهمترین اثری که احیای سنت قصهگویی بر کودکان میگذارد این است که آنها به فضای ادبی کشیده میشوند و خواندن و گوشدادن جمعی را تجربه میکنند.
امور انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان جهت ترویج سنت قصهگویی، زنده نگهداشتن آن و بهرهبردن از مزیتهای این فعالیت پسندیده، با استفاده از مجلههای قدیمی و جدید، نشریات، کتابهای خارجی و قدیمی، مجموعههایی از کتابهای قصهگویی را با عنوان آی قصه قصه قصه تهیه، تدوین و منتشر کرده است. هر جلد از این مجموعه شامل چند قصۀ مناسب برای بلندخوانی و قصهگویی میشود. زهره پریرخ داستانهای جلد پنجم کتاب آی قصه قصه قصه را برای تبدیل شدن به شکل مناسب برای قصهگویی، بازنویسی ویرایش کرده است.
عناوین قصههای کتاب آی قصه قصه قصه (جلد پنجم) عبارت است از: «بین و نپرس»، «زوموی زرنگ»، «معمار و نقاش»، «باغبانی که میخواست پهلوان شود»، «هیسهیس»، «سه مسافر حیلهگر»، «همنشین دلنشین»، «شمع خانۀ بیبی».
خواندن کتاب آی قصه قصه قصه (جلد پنجم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کودکان، مربیان و مسئولان کتابخانهها پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آی قصه قصه قصه (جلد پنجم)
«حاکم سادهدلی بود که سرزمینش به اندازۀ یک تپه و دو دشت کوچک بود. این حاکم آنقدر چاق بود که سایه اش توی خانه جا نمیشد. حاکم دلش میخواست به اینطرف و آنطرف تپه برود و به همهجا سر بکشد اما نمی توانست؛ برای همین وقتی که می خواست دستور بدهد چه بکنند و چه نکنند، از همانجا که نشسته بود، فریاد میزد: آهای، اوهوی. حاکم یک کار دیگر هم نمیتوانست بکند؛ نمیتوانست نخورد. یک روز که حاکم از چاقیاش خیلیخیلی ناراحت بود، فریاد زد: آهای، اوهوی، یک نفر کمک کند تا لاغر شوم.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه