کتاب سخنرانی های یک بیکار
معرفی کتاب سخنرانی های یک بیکار
کتاب سخنرانی های یک بیکار نوشتهٔ علی بهروز و ترجمهٔ انتشارات متخصصان است. انتشارات متخصصان این کتاب را منتشر کرده است.
درباره انتشارات متخصصان
انتشارات متخصصان با توجه به تخصص چندین ساله در صنعت چاپ و نشر کتاب و داشتن شناخت کامل و جامع از بازار، اقدام به چاپ بالغ بر ۵۰۰۰۰۰ جلد کتاب در رشتههای ادبی شامل شعر و داستان و رمان، روانشناسی، جامعهشناسی و رشتههای مهندسی کرده است. آغاز کار انتشارات متخصصان به سال های ۸۵-۸۶ برمیگردد و در طول این سالها به واسطهٔ تجربه و شناخت پذیرای چاپ کتاب بیش از ۲۰۰۰ نویسنده بوده است.
خواندن کتاب سخنرانی های یک بیکار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سخنرانی های یک بیکار
«برطبل شادانه بکوب.
پیروز و مردانه بکوب. برمیخیزم میبرمش. بر سر درش میکوبمش. از سرزمینت گفتهام. با افتخار هم گفتهام. برخاستهام از افتخار، از پهلوانان دلیر، از کوههای استوار. از سرزمینت گفتهام، تا آن جلو من رفتهام. آنجا همه کوبندهاند.
بر طبل شادانه بکوب. پیروز و مردانه بکوب. برخیز و پرچم را ببر بر سر در خانه بکوب.
در جستوجوی خانهام. باشد که روزی یابمش. پرچم را، میکوبمش.
صبوری پیشه کن ای دوست، صبوری پیشه کن. وقتش رسید میگویمت. آن وقت تو را میجویمت. پرچم به دستت میدهم.
عمر است که دارد میرود. درد است که افزون میشود. دنیا وفا دارد مگر؟
تا بیرق پیروزی، برعرش فرود آید. پیشانی خاکآلود اینجا به سجود آید.
گر در هدفش دردی است، تا ما بکشیم شاید، این عشق وطن باشد، ما را ببرد بالا.
بشکنید!
چه چیزی را ای پدر؟
سرمن را! آخر این هم سؤال است؟
نه خیر پدر جان، جمله شما امری بود. حال دستور میدهید چگونه سرتان را بشکنیم؟
گویا شما فرزندان پاک نیت، قصد جانِ منِ رو به موت را کردهاید. بی دلیل نیست که شما را جمع کردهام. آن چوبهایی که آنجا هستند را میبینید؟ هرکدام یکی را برداشته، بشکنید.
شکستیم.
حال دو چوب روی هم گذاشته بشکنید.
شکستیم.
حال سه چوب.
شکستیم
حال چهار چوب.
پدر جان اجازه بدهید من پتک را بیاورم!
پتک میخواهی چه کار ای پسر؟
میخواهم چهارچوب درب خانه را خراب کنم.
بنشین سرجایت ابله! که به توگفت چهارچوب را خراب کنی؟ من گفتم چهار چوب، چهار عدد چوب.
حالا فهمیدیم، الان میشکنیم... پدر جان نشکست.
هان!!! میبینید ای پسران من؟ حال پنج چوب را امتحان کنید.
پدر جان وقتی چهار چوب نشد، پنج چوب هم نمیشود!
حال وقت آن رسیده که در این شب سرد و سوزناک درس مهمی را به شما بیاموزم.
ما بگوش هستیم ای پدر. چیست آن درس و اندرز مهربانانه؟
میخواهم به شما این فرصت را بدهم که خود آن را حدس بزنید که گفتهاند: اگر انسان خودش درسش را بیاموزد، هرگز فراموش نکند.
ای پدر راهنماییمان کن.
بیست سؤالی که نیست ای فرزند. هدف این کار من چه بود؟
پدر جان باتوجهبه سخنان خردمندان، گفتهاند که اگر گروه یا افراد با هم متحد نباشند، بهراحتی پراکنده میشوند. بهگونهای که هر یک چوب، مصداق انسانی است که بدون حضور دیگران، نمیتواند به آنچه که باید، تبدیل شود. با بههمپیوستن هر انسان با دیگری، قدرت آنها در مقابله با فشارهای ناشی از نبود انسجام کاسته میشود. تا هنگامی که به قدری قدرتمند و متحد میشوند که بهراحتی نمیتوان کمر آنان را خم کرد. اما هیچگاه نباید فراموش کرد که ممکن است در بین چوبها، چوبهایی وجود داشته باشند که از ظاهرشان چیز عجیبی پدیدار نباشد، اما در باطن پوسیدهاند و فقط به اعضا اضافه میکنند، کما اینکه ممکن است به دیگران نیز آسیب برسانند.
احسنت فرزندان من، احسنت بر شما. حقا که شما فرزندان راستین من هستید. بااینحال، اینها چیزی نبودند که من مدنظر داشتم.
پس چه چیزی در پشت این چوبها نهفته بود ای پدر؟
چه چیزی نهفته بود؟ سرما نهفته بود! پسر جان تا مغز استخوانم یخ زده! اینها هیزم بودند که آورده بودم».
حجم
۵۲۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۸ صفحه
حجم
۵۲۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۸ صفحه