کتاب پیامبر نجد؛ زندگینامه محمد بن عبدالوهاب
معرفی کتاب پیامبر نجد؛ زندگینامه محمد بن عبدالوهاب
کتاب پیامبر نجد؛ زندگینامه محمد بن عبدالوهاب نوشتهٔ امین سلیمان پور است. انتشارات عاصم این ناداستان در قالب زندگینامه را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب پیامبر نجد؛ زندگینامه محمد بن عبدالوهاب
کتاب پیامبر نجد؛ زندگینامه محمد بن عبدالوهاب یک ناداستان در قالب زندگینامه را در بر گرفته است. این کتاب هفت بخش دارد. «محمد بن عبدالوهاب بن سلیمان بن علی بن محمد بن احمد بن راشد التمیمی» در سال ۱۱۱۵ هجری برابر با سال ۱۷۰۳ مبلادی در شهر «عیینه» از شهرهای «نجد» به دنیا آمد. پدرش در آن شهر قاضی بود. او از کودکی به مطالعهٔ کتب تفسیر و حدیث و عقاید علاقه داشت و فقهِ حَنبلی را نزد پدر خود که از علمای حنبلی بود، آموخت؛ سپس برای تکمیل معلومات رهسپار مدینه شد و در آنجا به تحصیل حدیث و فقه پرداخت. با او بیشتر آشنا شوید.
در یک تقسیمبندی میتوان ادبیات را به دو گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشتههایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرد، اطلاق میشود. در این گونه، نویسنده با نیت خیر، برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص یا ارائهٔ اطلاعات و بهدلایلی دیگر شروع به نوشتن میکند. در مقابل، در نوشتههای غیرواقعیتمحور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز میزند و این گونه بهعنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیتمحور) طبقهبندی میشود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم همنوعان است (البته نه بهمعنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ مبتنی بر واقعیت، از هدفهای دیگر ناداستاننویسی است. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمونهای بیشماری میپردازد و فرمهای گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی میتواند شامل اینها باشند: جستارها، زندگینامهها، کتابهای تاریخی، کتابهای علمی - آموزشی، گزارشهای ویژه، یادداشتها، گفتوگوها، یادداشتهای روزانه، سفرنامهها، نامهها، سندها، خاطرهها و نقدهای ادبی.
خواندن کتاب پیامبر نجد؛ زندگینامه محمد بن عبدالوهاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ناداستان و قالب زندگینامه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پیامبر نجد؛ زندگینامه محمد بن عبدالوهاب
«عیینه دیگر مثل قبل نبود پدر هر چه در اختیار داشت را به سلیمان سپرده و به حرمیلا رفته بود و دیگر مادری هم برای تر و خشک کردن نبود، او میدانست چنته علمی زیادی ندارد، از معنویت هم چیزی به دست نیاورده، نه می توانست با اهل تصوف همراه شود نه علمای اهل تسنن، حتی گرایش به تشیع نیز نمی توانست او را در عالم به قدرت برساند اماچه باید میکرد؟
بهترین راه نشر افکار ابن تیمیه بود
-با این کار با یک تیر دو نشان میزنم هم زعامت عثمانی های فاسق را لغو میکنم وهم با روافض به مقابله می پردازم از طرفی بزرگان اهل تصوف را نیز از مسیر خارج می کنم.
محمد فعالیت خود را با جدیت در نشر افکار ابن تیمیه حرانی شروع کرد، با توجه به داستان ها و تجربیاتی که در طول چندین سال به دست آورده بود طرفدارانی را دور خودجمع کرد، حاکم حرمیلا نیز به احترام پدر چیزی به محمد نمی گفت، همین امر باعث شد که صحنه تبلیغ او روز به روز گسترده و به شهر های اطراف مثل درعیه و عیینه برسد.
محمد با زیارت قبور به مبارزه می پرداخت و این عمل راکفر می خواند، او در این مسیر به هیچکس رحم نکرده و همه را تکفیر میکرد.
- بس کن پسرک احمق، گفتم می روی دنیا را میبینی آدم میشوی نگو هوایی تر از قبل برخواهی گشت.
-چه می گویی پدر، از چه زمانی نشر حقیقت و معرفت اصیل اسلامی بد شده؟ مگر خودت نمی گفتی باید آیین اسلام را در سراسر جهان منتشر کنیم ماکه همشهری های پیامبر حساب میشویم، حرفش را نمی فهمیم چه رسد به آنان که به زور شمشیر مسلمان شدند.
- از کی تا حالاکافر خطاب کردن مسلمین تبلیغ اسلام شده؟ تو خجالت نمیکشی که حتی پدرت را کافر خطاب می کنی؟
- خوب کافر هستی مگر سال قبل زیارت محمد بن عبدالله در مدینه نرفتی مگر او میتواند کاری از پیش ببرد که از او طلب یاری می کنی؟
- پناه بر خدا، تو نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و سلم را محمد بن عبدالله خطاب می کنی؟ آن وقت تو با این افکار مریضت مرا تکفیر می کنی؟
پدرحالش رو به وخامت میرفت، خس خس سینه اش از فشار حرف های پسر بالا می رفت، چند نفر با صدای شیخ از وارد اتاق شدند، شیخ در حالی که به حالت چهار دست و پا مانده بود داشت نفس نفس میزد.
- محمد دیگر حق نداری در این شهر بمانی، گمشو برو همان جایی که از آن آمدی.
- تو کافری آن موقع من باید بروم مگر نمیبینی جوانان امروزی دیگر خرافات شما را نمیپذیرند و همگی با من هستند و این تو و کافرانی مثل تو هستند که باید از شهر بروند نه من.
شیخ داشت قالب تهی میکرد اما دلشوره عجیبی داشت مدام سلیمان را صدا میزد اما او به مدینه رفته بود، شیخ عبدالوهاب چند سالی میشد که از دست پسر ک نابخرد خود رهایی پیدا کرده بود، اما گویی حتی مرگش هم قرار بود ازدست محمد رقم بخورد او حرف هایش را زد و خانه را ترک کرد، دیگرحرمیلا محل امنی برای او به حساب نمی آمد، نبود سلیمان نیز فرصت مناسبی برای فعالیت محمد در عیینه را فراهم کرده بود و هر چه سریعتر با چندی از همراهانش راهی عیینه شد هنوز به آنجا نرسیده بود که خبر درگذشت پدر را شنید و با ذکراین نکته که: آخرش هم کافر از دنیا رفت به راه خود ادامه داد.»
حجم
۱۸۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۷۳ صفحه
حجم
۱۸۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۷۳ صفحه