کتاب افسانه فلوت بداغ
معرفی کتاب افسانه فلوت بداغ
کتاب افسانه فلوت بداغ نوشتهٔ اکسانا زابوژکو با ترجمهٔ کاترین کریکو نیوک در انتشارات نی به چاپ رسیده است. این اثر خواننده را به دنیایی از افسانهها و اسطورههای اوکراینی میبرد که فلوت بداغ در آن نقش محوری دارد. این ساز بادی چوبی در بسیاری از داستانها یک وسیلهٔ نجاتدهنده است که قهرمان داستان با استفاده از آن میتواند موانع را پشت سر بگذارد.
درباره کتاب افسانه فلوت بداغ
نویسنده در کتاب افسانه فلوت بداغ فرهنگ و اسطورههای اوکراینی را به تصویر میکشد. این کتاب ماجراجوییهای هانوسیا، شخصیت اصلی داستان را دنبال میکند که به دنبال فلوت افسانهای بداغ است. این فلوت قدرتهای جادویی دارد و میتواند بر سرنوشت افراد تأثیر بگذارد. داستان در عین حال که به جنبههای فرهنگی و تاریخی میپردازد، پیامهایی در مورد قدرت عشق، ایثار و رویارویی با سرنوشت را نیز منتقل میکند.
در فرهنگ اوکراینی، موسیقی نقش مهمی دارد و سازهای بادی چوبی مانند فلوت بداغ از جایگاه ویژهای برخوردار هستند. این سازها نه تنها به دلیل کیفیتهای موسیقاییشان مورد توجه قرار میگیرند بلکه به دلیل ارتباط عمیقی که با فرهنگ، اسطورهها و تاریخ اوکراین دارند، ارزشمند هستند. افسانهها و داستانهای مربوط به فلوت بداغ اغلب بر تمهایی مانند قدرت عشق، جادو و اتحاد با طبیعت تمرکز دارند.
فلوت بداغ در ادبیات و هنر اوکراینی نمادی از هویت فرهنگی و اتصال به سنتهای عمیقتر است. داستانهایی که این ساز در آنها وجود دارد، به مخاطبان خود این پیام را منتقل میکنند که موسیقی قدرت تغییر و تأثیرگذاری بر جهان و افراد را دارد و همچنین نشاندهندهٔ اهمیت هنر و موسیقی در زندگی و فرهنگ اوکراین و بهطور کلی انسان است.
کتاب افسانه فلوت بداغ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب افسانه فلوت بداغ به افرادی که به فرهنگها و اسطورههای ملل مختلف علاقهمند هستند و از خواندن داستانهایی با درونمایهٔ اسطورهای و جادویی لذت میبرند، پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب افسانه فلوت بداغ
«شبهای زمستان، وقتی که باد پشت پنجره آهنگ غربت میزد و مثل این بود که اهالی خانواده را دعوت میکرد تا برای سلامت مسافرانی که در توفان غافلگیر شدهاند به درگاه خداوند دعا کنند، و دانههای برف خشک با صدای خشخشی که به صدای گامهای آدمی میمانست، بهآرامی از بام به زمین میافتاد و ساکنان خانه با شنیدن این صداهای عجیب، لرزان سرشان را بهطرف دربرمیگرداندند و غیرارادی گوش فرامیدادند که آیا غریبهای درنمیزند؟ ــ در طول این شبها مادر سر دخترش را روی زانو میگذاشت و همه قصههایی را که بلد بود، یکییکی برایش بازگو میکرد. او درحالیکه موهای روشن و نرم و حریرگون فرزندش را صدبار به یک طرف و صدبار به طرف دیگر شانه میکرد، درباره دختری موطلایی میگفت که شاهزادهای او را هنگام آبتنی، دزدکی تماشا میکرد و بعد از او خواستگاری کرد، و یا درباره هانّا خانمی میگفت که سهبار به مجلس رقص آمد: بار اول سوار کالسکهای با چهار اسب شده بود و بار دوم شش اسب کالسکهاش را میکشیدند و بار سوم هشت اسب رهوار بهسان اژدها، به کالسکه بسته شده بودند، و میگفت که چطور همه اشرافیان و نجیبزادگان با دیدن چهره فوقالعاده زیبای هانّا خانم حیران و سردرگم شده بودند که آیا او یک شاهزادهخانم است یا ملکه، و یا ماه تابان در تالار رقص نور افکنده است؟ ــ مادر در حین حرفزدن گیسوی دخترش را بهقدری سفت میبست که نور تنور در سر بچه انعکاس مییافت و موهایش مانند کوزهای سفالی که تازه لعاب داده باشند، میدرخشید، ــ هرچه انگشتش را با آب دهان خیس میکرد تا بتواند طره بازیگوشی را که در جای نشان ماه رشد میکرد صاف کند، بیفایده بود، باز هم طره وزوزی بیرون میزد، نه میشد آن را کوتاهتر کرد (چون مو انبوهتر رشد میکرد) و نه میشد صافش کرد. اما... اصلا چرا باید این کار را کرد، اگر طبیعت این طره اینگونه است! ماریا با افتخار فکر میکرد که بگذارد دیگران هم این طره را که نشان دخترش بود، ببینند. چه اشکالی دارد؟ شاید روزی مردی که تقدیر برایش درنظر گرفته است، او را با این نشان بشناسد، کسی چه میداند؟»
حجم
۱۰۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه
حجم
۱۰۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۵
تعداد صفحهها
۱۱۶ صفحه