کتاب برف روی نوار شمالی
معرفی کتاب برف روی نوار شمالی
کتاب برف روی نوار شمالی نوشتهٔ روت توماس و ترجمهٔ سینا فیروزی است. انتشارات نگار تابان این رمان معاصر انگلیسی را منتشر کرده است.
درباره کتاب برف روی نوار شمالی
کتاب برف روی نوار شمالی حاوی یک رمان معاصر انگلیسی است که در آن «سیبیل» در مؤسسهٔ سلطنتی مطالعات ماقبل تاریخ کار میکند. او از موقعیت کاری و از زندگی عاشقانهٔ خود لذت میبرد؛ تا زمانی که دشمن قدیمی او («هلن هانسن»)، قوی و پر زرقوبرق، سرپرستی بخش را بر عهده میگیرد و برای تحقیر و آزار سیبیل، نامزد او را فریب میدهد. سیبیل، مه طعم تلخ خیانت را چشیده؛ پس تصمیم میگیرد تلافی کند و با هلنِ قدرتمند بجنگد. روت توماس با نگاه ظریف و آرام ولی دیوانهوارش، پایان یک رابطهٔ عاشقانه را به تصویر میکشد. این رمان ۱۸ فصل دارد.
خواندن کتاب برف روی نوار شمالی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر انگلستان و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب برف روی نوار شمالی
«همانطور که جین، استر و مادرم گفته بودند، زمان بزرگترین التیام دهنده است. آری، زمان بزرگترین التیام دهنده است. زمان به نفع ماست، اما وزنش بسیار سنگین است و آنچه به شما میگوید این است «به تو گفته بودم.» بارها این حرف را از بقیه شنیده بودم، اما اهمیتی به آن نمیگماردم. اما با این حال، تقریبا مطمئن بودم که زمان، کاری برایم انجام نمیدهد. انسانها و تصمیمهایی که میگیرند فانیاند. یادم میآید، در زمستان گذشته، زیاد به کلیسا میرفتم؛ درست چند هفته پس از مرگ پدربزرگ و پیش از جداییام از سایمون تنها به آنجا میرفتم و این موضوع ربطی به عقاید مذهبیام نداشت. من عاشق آرامش و بالشتکهای گلدوزی شده و پردههای مخمل آنجا بودم. از فانوسهایی که میتوانستی هنگام ورود به کلیسا آنها را روشن کنی نیز خوشم میآمد. یکی دو بار این کار را در کلیسایی که آنچنان هم از آپارتمانم دور نبود انجام داده بودم. اما از روشن کردن شمع بیشتر خوشم میآمد؛ درست مانند میهمانیهای شام یا جشن تولدها. از شمع وانیلی که مادرم برای جشن تولد بیستوششسالگیام به من کادو داده بود نیز خوشم میآمد. سایمون هم شمعی شبیه سیب برایم خریده بود. یک بار نزدیک بود آن را وقتی دیر به خانه برگشتم، گاز بزنم. اما سایمون دیگر در خانهام زندگی نمیکرد. چه کسی میدانست او حالا کجاست. بعضی وقتها سر میز شام آن شمع را روشن میکردم و به نورش خیره میشدم. هماندم متوجه شدم که دیدن سایهٔ نور غیرممکن است. این موضوع برایم جالب بود.
تقریبا روز چهارم بیمارستان بود که پرستاری مقداری کاغذ کپی شده به من داد و گفت:
- ببین به دردت میخوره. از اینترنت گیر آوردم.
همانطور درازکش روی تخت فلزی به آن کاغذها نگاه انداختم. اندازهٔ حروف بزرگ و فاصلهٔ بینشان دو برابر بود. کنار تختم ایستاده و مشغول بررسی اطراف بود. دوباره گفت:
- اینهارو برات آوردم که سرگرم بشی و حوصلت سر نره.
زمان، تنها چیزی بود که من در آن شرایط داشتم. من بیمار شده و در بخشی از بیمارستان و زیر یک ملحفهٔ کتانی سفیدرنگ روی تخت دراز کشیده بودم. پیش از اینکه کسی پیژامهام را بیاورد، روپوش بیمارستان که روی آن نوشته شده بود «مخصوص بیمار» بر تن داشتم. برای مدت طولانی، سرم باندپیچی شده و یک لولهٔ پلاستیکی در بینی و دهانم گذاشته بودند. سوزن سرم، روی یکی از دستانم و یکی هم روی رگ بازویم بود. نمیدانستم چرا اینها را به من وصل کرده بودند.»
حجم
۱۹۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۹۳٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه