دانلود و خرید کتاب کی وقتش می رسد خدیجه بیداروند حیدری
تصویر جلد کتاب کی وقتش می رسد

کتاب کی وقتش می رسد

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب کی وقتش می رسد

کتاب کی وقتش می‌رسد نوشتۀ خدیجه بیداروند حیدری در انتشارات سیب سرخ به چاپ رسیده است. این کتاب مجموعه‌ای از داستان کوتاه فارسی است. این مجموعه شامل ۱۱ داستان بسیار کوتاه می‌شود و کی وقتش می‌رسد یکی از داستان‌های آن است. خداحافظ حیوان‌های عوضی، کاش او را ببیند، خَتان، صندوق فلزی، کی وقتش می‌رسد و... تعدادی از عنوان‌های این مجموعه هستند.

درباره کتاب کی وقتش می رسد

کتاب کی وقتش می‌رسد مجموعه‌ای از ۱۱ داستان بسیار کوتاه فارسی است. عنوان‌های این مجموعه داستان عبارت‌اند از: خداحافظ حیوان‌های عوضی، کاش او را ببیند، خَتان، صندوق فلزی، کی وقتش می‌رسد، موکب و سامانی، آرایشگاه، بیا با هم برقصیم، قهوه‌خانه‌ی بین راه، بسته دستمال‌های سفید، اسم او سیاوش بود.

اولین داستان کتاب کی وقتش می‌رسد، خداحافظ حیوان‌های عوضی است. «وقتی گذشته مثل خوره در عمق وجودت لانه کرده کاری نمی‌توان کرد.» این جمله خلاصه‌ای از داستان زندگی دختری به نام عاطفه شخصیت اصلی این داستان است. او در نوجوانی به‌دلیل نوشتن شعر و داستان از پدرش کتک می‌خورد و سرزنش می‌شد. عاطفه سال‌ها با وحشت اینکه مبادا پدرش نوشته‌هایش را پیدا کند سر کرده بود. او مجبور بود شب‌ها در تخت یا روی پشت بام کتاب بخواند. او با ترس و کینه بزرگ شده بود و این مسئله توانایی عاشق شدن و عشق‌ورزی را از او گزفته بود. «آدمی که نتواند گریه کند و بخنند آدم نیست حیوان است». زخم‌های این گذشته در نهایت او را به پرتگاه کشاند.

خواندن کتاب کی وقتش می رسد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

به دوستداران داستان‌های کوتاه فارسی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب کی وقتش می رسد

«دوشنبه شب است. همین امشب باید کار را تمام کنم. از نگاه دکتر فهمیدم که حرفم را باور کرده. همیشه می‌گوید: «دختر دو دیوونه‌ای.»

وقتی سه‌شنبه برای ناهار بیاید این‌جا، بیش‌تر باورش می‌شود که دیوانه‌ام. اولش سعی می‌کنم طبق دستور دکتر افکار و احساساتم را بنویسم. ار هر کس که متنفرم، از هر چیز که بدم می‌آید، از کینه‌هایم. اصلاً هر چه دلم می‌خواهد بنویسم. انگشتانم نمی‌توانند خودکار را نگه دارند. مثل همیشه می‌ترسم مبادا یکی از نوشته‌هایم را بخواند. خودکار را وسط انگشتانم می‌گیرم و نوک آن را فشار می‌دهم روی کاغذ. باز هم بازویم ورم کرده. انگار هی دراز می‌شود. انگشتانم هم دراز می‌شوند. سایه‌ای می‌افتد روی کاغذ. خودکار از دستم می‌افتد روی میز. چرا نمی‌توانم دلتنگی‌ام را بنویسم؟ از روح خسته ام بنویسم، از لجنی که تویش هستم. حس‌هایم را. از همان سال وحشت به جانم افتاد که پدر یادداشت‌هایم را توی گنجه بی‌بی پیدا کرد و کتکم زد. بیش‌تر سرزنش می‌کرد اما کتک هم می‌زد...

...فرشته می‌نشیند روی صندلی چوبی پشت پیشخوان دامن بلند سبزش را جمع می‌کند روی پاهایش گوشی را روشن می‌کند و با خواندن یکی از متن‌ها لبخند می‌زند. از همان‌جا می‌گوید: «اکبر می‌دونی ابراهیم گلستان متولد هزار و سیصد و یکه؟» اکبر با شلوارک سورمه‌ای و تیشرت سفید نشسته است جلوی تلویزیون و پاهایش را گذاشته روی میز اخبار گوش می‌کند. یک هلو از سبد میوه حصیری برمی‌دارد گاز می‌زند و می‌گوید: «ابراهیم گلستان کیه؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۴۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۶۹ صفحه

حجم

۳۴۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۶۹ صفحه

قیمت:
۱۶,۹۵۰
تومان