کتاب یوسف پیامبر
معرفی کتاب یوسف پیامبر
کتاب یوسف پیامبر نوشتهٔ فرج الله سلحشور است و عهد مانا آن را منتشر کرده است. این اثر متن فیلمنامهٔ تلویزیونی یوسف پیامبر به قلم فرجالله سلحشور و نظارت و پژوهش رضا مصطفوی است که سیدهفاطمه موسوی آن را بهصورت رمان بازنویسی کرده است.
درباره کتاب یوسف پیامبر
فرجالله سلحشورنیا زادهٔ ۱۳۳۱ در قزوین، درگذشتهٔ ۸ اسفند ۱۳۹۴ در تهران، معروف به فرجالله سلحشور، بازیگر، چهرهپرداز، نویسنده و کارگردان ایرانی است. او فعالیت هنری خود را با بازی در فیلم توبه نصوح «۱۳۶۱» به کارگردانی محسن مخملباف آغاز کرد. سلحشور کارگردانی مجموعههای تلویزیونی تاریخی-مذهبی چون ایوب پیامبر، مردان آنجلس و یوسف پیامبر را برای صدا و سیما در کارنامه دارد.
یوسف پیامبر مجموعهٔ تلویزیونی ایرانی بر پایهٔ داستان زندگی یوسف مطابق با روایت قرآن و منابع اسلامی، به نویسندگی و کارگردانی فرجالله سلحشور است که در ۴۵ قسمت از ۷ تیر ۱۳۸۷ تا ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۸ از شبکه یک سیما پخش شد. این مجموعه در سالهای بعد نیز بارها از شبکه آی فیلم بازپخش شده است. از جمله بازیگران این مجموعه، مصطفی زمانی، کتایون ریاحی، محمود پاکنیت و جعفر دهقان هستند.
نوشتن فیلمنامهٔ یوسف پیامبر بر عهدهٔ سلحشور بود و آن را تا سال ۱۳۸۲ به پایان رساند.
داستان این سریال از این قرار است که زمانی که یعقوب، مردمان بنیاسرائیل را به یکتاپرستی خوانده و از پرستش خدایان مختلف انذار میدهد؛ خدا، پیامبر بعدی را در نسل او قرار داده و یوسف را به وی عطا میکند که چهره زیبایی دارد. یوسف در کودکی رؤیایی میبیند که در آن خورشید، ماه و ۱۱ ستاره برای او به سجده میافتند. یعقوب که این رؤیا را میشنود به او توصیه میکند تا آن را از برادران خود پنهان کند. پس از چندی، برادران یوسف که به علاقهٔ پدرشان نسبت به یوسف حسودی میکردند، او را به چاه میاندازند و در حضور یعقوب مدعی میشوند که یوسف را گرگ خورده است و پیراهن خونی جعلی را به یعقوب نشان میدهند. پس از مدتی کاروانی او را از چاه درآورده و به عزیز مصر، پوتیفار، میفروشند و پوتیفار او را به عنوان غلام به همسرش زلیخا هدیه میدهد. زلیخا شیفته یوسف میشود و زمانیکه زلیخا از او خواست با او وارد بستر شود یوسف فرار کرد. پوتیفار فرا میرسد و تمام تقصیرات گردن یوسف میافتد و یوسف به زندان میرود و هشت سال آنجا میماند؛ اما به واسطهٔ یکی از دوستان خود در زندان که مدتها پیش آزاد شده و به پادشاه مصر آمنهوتب خدمت میکند به کمک علم تعبیر خواب، خوابِ فرمانروا را تعبیر کرده و با خِرَد خود به یکی از نزدیکان به فرمانروا تبدیل شده و پس از مرگ پوتیفار عزیز مصر میشود. سرانجام پس از سالها دوری، یوسف طی یک معجزه زلیخای پیر را به زلیخای جوان و زیبا تبدیل و با او ازدواج میکند؛ و بالاخره پس از سی و چند سال دوری، پدرش را پیدا کرده و او را با خود به مصر میبرد.
خواندن کتاب یوسف پیامبر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران سریال یوسف پیامبر پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب یوسف پیامبر
«یهودا بههمراه لاوی، شمعون و روبین، در نزدیکی مکفیله کنار چند درخت ایستاده بودند. آفتاب ملایم صبحگاهی که بر سرشان میتابید گرمای خوشایندی را زیر پوستشان میدواند. باد در لباسهایشان میپیچید و موهایشان را پریشان میکرد. یهودا زبانش را در دهان چرخاند و به شمعون و روبین اشاره کرد: بروید.
لاوی بهاعتراض گفت: او فقط هفتهای یک روز در مکفیله خلوت میکند. بهتر نیست مزاحمش نشویم؟ خودتان که میدانید در هنگام عبادت به کار دیگری نمیپردازد.
یهودا به دهانهٔ غار خیره شد: حالا که در مکفیله تنهاست، بهترین فرصت است؛ میتوان با فراق بال و بدون مزاحم با او سخن گفت. و روبه روبین و شمعون کرد: بروید ببینم چه میکنید.
شمعون و روبین و با اکراه بهطرف مکفیله راه افتادند. یهودا و لاوی کنار درختان ایستادند و آنان را زیر نظر گرفتند. شمعون و روبین قدری درکنار در مکفیله ایستادند و داخل غار سرک کشیدند. درون غار تاریک بود. یعقوب کنار قبر ابراهیم نشسته و دستش را روبه آسمان بلند کرده بود. ابتدا شمعون و بهدنبال آن روبین به داخل غار رفتند. یعقوب آنقدر غرق نیایش شده بود که متوجه حضورشان نشد. روبین بالای سر یعقوب ایستاد و بلند گفت: سلام پدر.
-در حق ما نیز دعا کنید.
یعقوب سرگرداند و لبخند زد: برای شما همیشه دستم به درگاه حق است. اینجا چه میکنید؟ شما که میدانید امروز به کار دیگری نمیپردازم.
شمعون و روبین به یکدیگر نگریستند. روبین با تردید گفت: آمدهایم اجازه بگیریم تا یوسف را با خود به صحرا ببریم.
-چه شده؟! چرا به این فکر افتادهاید؟
درخواستشان یعقوب را هم متعجب کرده بود و هم نگران گشت. شمعون کنار پدر نشست: دوست داریم برادر خود را به صحرا ببریم تا هم کمی بازی و تفریح کند، و هم به او رموز کاردانی و گلهداری بیاموزیم.
یعقوب لبخند زد: اینک زمان کودکی و بازیگوشی یوسف است. بزرگتر که شد، مثل شماها به صحرا خواهد آمد.
صدایش به مهر آمیخته بود. شمعون دست پدر را میان دستانش گرفت و بهالتماس گفت: قول میدهیم که مواظب او باشیم.
یعقوب برخاست و بهسوی به محراب رفت. پیهسوز کوچکی که کنار محراب روشن بود، تصویر روشنتری از صورت یعقوب را نشان داد. پسران نگرانی را از چشمان پدر خواندند.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۰۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۷۰۸ صفحه