کتاب مگر می شود نخواند
معرفی کتاب مگر می شود نخواند
کتاب مگر می شود نخواند نوشتهٔ زینب جوکاری است. انتشارات متخصصان این مجموعه شعر معاصر و مجموعه داستان کوتاه را منتشر کرده است.
درباره کتاب مگر می شود نخواند
کتاب مگر می شود نخواند یک مجموعه شعر معاصر بهشکل موزون و مقفی و یک مجموعه داستان کوتاه را در بر گرفته است. عنوان برخی از شعرهای کتاب حاضر عبارت است از «باران معجزه»، «یک لحظه زندگی»، «من بی تو»، «تیر لبخند» و «سکوت». عنوان برخی از داستانهای کوتاه عبارت است از «عروسک»، «ناگهان خاموش» و «فرار شیرین».
میدانیم که شعر فارسی عرصههای گوناگونی را درنوردیده است. در طول قرنها هر کسی از ظن خود یار شعر شده است و بر گمان خود تعریفی از شعر بهدست داده است. حضور شعر در همهٔ عرصهها از رزم و بزم گرفته تا مدرسه و مسجد و خانقاه و دیر و مجلس وعظ، همه و همه گویای این مطلب است که شعر، بیمحابا، زمان، مکان و جغرافیا را درنوردیده و در هفتاقلیم جان و جهان به دلبری پرداخته است. آمیختگی شعر با فرهنگ مردم و اندیشههای اجتماعی، این هنر را زبان گویای جوامع بشری ساخته است؛ بدانگونه که هیچ جامعهای از این زبان بارز، برای انتقال اندیشههایش بینیاز نبوده است. گاهی شعری انقلابی به پا کرده است و گاه انقلابی، شعری پویا را سامان داده است.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب مگر می شود نخواند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شعر معاصر ایران و داستان کوتاه ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مگر می شود نخواند
«"اشتباهی"
چند وقتی بود حس میکرد دوستش دارد. با اینکه خجالتی بود ولی هرازگاهی نگاهش را به طرفش سُر میداد و روی صورتی که حواسش به او نبود، میلغزید. اگر نگاهش میکرد، سریع رویش را برمیگرداند. تازه سال دوم دانشگاه بود و دوست نداشت بعد از کلنجاررفتن با پدر و مادرش سر دانشگاهرفتن، دوباره بهانهای جدید پیدا شود برای قهر و دعوا، ولی این حق را داشت که در دلش بذر دوستداشتن بکارد. پدرش فقط به شرطی اجازه ورود به دانشگاه را به او داده بود که دست از پا خطا نکند. او همیشه ترس داشت، فقط با تعداد محدودی دوست بود که همگی دختر بودند. کافه نمیرفت که پول اضافی خرج نکند. خلاصه خیلی محتاط رفتار میکرد تا اینکه یک روز صدایی آشنا که خیلی دوست داشت، اما تا حالا با آن صدا همکلام نشده بود، از پشت سر اسمش را صدا زد. لحظهای ایستاد. دوست داشت دوباره صدایش بزند. نفس عمیقی کشید و رو برگرداند. خودش بود. قلبش چنان به تپش افتاده بود که فکر کرد اگر فاصله نگیرد، قطعاً او هم صدای قلبش را خواهد شنید. برگشت و جوابش را داد. او فقط احوال زهره را پرسید. زهره دوست و همکلاسیاش بود که آن روز بهخاطر امتحان خوابگاه مانده بود. جوابی سرسری داد و سریع خداحافظی کرد و هی پشت سر هم به خودش فحش میداد که: «آخر دختر نادان چرا الکی دل بستی به یکی که... اصلاً بهتر که سراغ زهره رو گرفت و از الان معلوم شد چند چندی!»
خلاصه تا چند روز با خودش کلنجار میرفت و خودش را نادانترین دختر دنیا میدانست. چند ماهی گذشت و همهچیز خیلی عادی پیش میرفت که یک روز رفت تا از کافه دانشگاه چای بخرد و کنار درخت مورد علاقهاش که حالا پاییز برگهایش را حسابی تکانده بود، نوش جان کند... زهره را دید با کسی که دوست نداشت ببیند، بگو و بخند... چای را یادش رفت و راه خوابگاه را گرفت. یک ساعت راه را با حالی خراب، به سمت خوابگاه پیاده رفت. هر روز که میگذشت، عشق زهره و وحید به هم پررنگتر و از طرفی بذری که ندا از عشق در دلش کاشته بود، جوانه زده و هی سبزتر میشد. اما چه سود که تنها سهم او از دوستداشتن نگاه بود و حسرت...»
*
«"تیر لبخند"
هی خنده کن و بر جگرم تیر بینداز
هی ناز کن و بر دل من زخم بِنه یار
تو نامدی و بر دل من داغ فراقت
هی زار زند زار زند زار زند زار
با این دل عاشق وَشِ دیوانه چه کردی
کز یادِ دل هرگز نرود لحظه دیدار
میخواهمت و از سر ما کم نکند دوست
هم سایه و هم عشق تو را، حضرت دادار»
حجم
۴۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۸ صفحه
حجم
۴۱٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۸ صفحه
نظرات کاربران
داستان کوتاه هایش را بیشتر دوست داشتم .