کتاب زمان به وقت مهتاب
معرفی کتاب زمان به وقت مهتاب
کتاب زمان به وقت مهتاب نوشتهٔ شیوا پورنگ است. نشر چهره مهر این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب زمان به وقت مهتاب
کتاب زمان به وقت مهتاب، یک رمان و حاوی داستان یک دختر نوپا است که در یک خانوادهٔ ایرانی به دنیا آمده است. دخترک فکر میکند هیچ آموزگاری برای کودکی که میبالد بزرگتر از زندگی و تجربه نیست. نویسنده گفته است که این دخترک مدام در حال آموختن است؛ پس مواظب باشید وقتی کتاب را ورق میزنید نوزاد همهچیزدان عجیبوغریب که موهایش با جاذبهٔ زمین قهر است، از آن بیرون نیفتد. او همین که توانست اولین کلمه را بگوید، شروع کرد به قصهگفتن و تا دلتان بخواهد پرحرف است. این رمان کوتاه یک رمان دنبالهدار است و قرار است تا هر جا که شد با شما پیش بیاید.
خواندن کتاب زمان به وقت مهتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب زمان به وقت مهتاب
«بابا پژو دارد. پژو دنده دارد. کاپوت دارد. فرمان دارد. صندلیهای چرمی دارد. هربار بابا میرود سراغ ماشین، مهرداد هم آچار به دست کنارش میایستد. من توی بغل مروارید باید به موتور ماشین نگاه کنم وگرنه مامان اجازه نمیدهد. مهرداد میپرسد: بابا سیلندرهاش کدومن؟
بابا انگشتش را میگذارد روی سیلندرها، مهرداد میشمرد.
مامان مروارید را صدا میزند. جلوی بقالی آقاسیاوش ایستادهایم. موهایم را کوتاه کوتاه کردهاند. آنقدر که وقتی روبان را با سنجاق به موهایم وصل میکنند سنجاق میافتد. بابا میگوید: از فردا میری کودکستان مهتاب خانوم.
کیف کوچکی دارم که پر از مداد رنگیهای کوچک و بزرگ است. دفتر نقاشیام پر از نقاشی است و یک برگ سفید دارد. میگویم: دفترنقاشی تموم شده بابا.
بابا میگوید: الان دیگه جایی باز نیست.
آقا سیاوش میگوید: مهرداد خان درست کردی موتور ماشینو؟
مهرداد میگوید: داشتم سیلندراش رو میدیدم. آقاسیاوش مهربان است. چندتا چاچا میدهد دستم. میخندم. بابا میگوید: تشکر کن. میگویم: مرسی. آقاسیاوش میخندد. چشمهایش سبزند. رنگ چشم گربهٔ خانم جفرودی. آقاسیاوش را دوست دارم همیشه میخندد و همیشه ویفر و تیتاب دارد. بابا میگوید: مهتاب خانم فردا میره کودکستان.
آقاسیاوش میگوید: آفرین باسواد که شدی بیا کمک من برام خط بنویس. هوم خط. پس قرار است در کودکستان نوشتن خط را یاد بگیرم. اما من بلدم خط بکشم ولی بلد نیستم بنویسم خط. مرواید مرا از پلهها بالا میبرد. بابا میگوید: مروارید بگذار خودش بره دیگه بزرگ شده فردا باید تنها بره.
مامان میپرسد: تنها؟
بابا چشمک میزند.
میترسم. میپرسم: گم نمیشم؟
مهرداد میگوید: هشتپر همین خیابون رو داره. از پنجره بیرون را نشان میدهد: دختر این رو میری بالا میرسی به یه میدون دوباره میری میرسی به یه میدون دیگه اونطرف حموم عمومی کودکستان توی دره است.
میپرسم: دره؟ از کوه باید برم پایین؟
مریم و مامان میخندند. مریم میگوید: خودم میبرمت.
مامان میگوید: نمیشه تو فردا باید تو صبحگاهی سرود بخونی. نباید دیر برسیم. من و تو باید با هم بریم بابا مهتاب رو میبره بعد میره بانک. بابا میگوید: اگه کسی رو نشناختی سراغ رسول رو بگیر.
- رسول کیه؟
- بچهٔ همکارم. بپرس خودش میآد سراغت. رسول عزتی.
صبح مروارید مرا به دستشویی میبرد. صورتم را میشورد و تند پاکش میکند. میگویم: خوابم میآد. میگوید: مُری قربونت بره باید بری درس یاد بگیری مهتاب. مثل مریم و مهرداد باسواد بشی بیای برای من کتاب بخونی. باشه؟
میگویم: باشه. مُری وقتی باسواد شدم به تو هم یاد میدم. چشمهای مروارید خیس میشوند میگوید: یه بوس بده. گونهٔ قرمزش را میبوسم. لباس کودکستان روپوشی سورمهای با جیب شطرنجی سفید و سورمهای است. جورابشلواری سفید را به هر زحمتی هست به پایم میپوشاند. چندبار از کمر جورابشلواری بلندم میکند و پایینم میگذارد تا قشنگ تا زیر سینهام بالا بیاید. روبان سفید با خالهای سورمهای را پاپیون میکند و سعی میکند با سنجاق سر سیاه کوچکی روی موهایم وصل کند. نمیشود که نمیشود مامان را صدا میکند.
مامان میگوید: یک کاریش کن دیر شده.
با مریم از خانه بیرون میروند. نگاهشان میکنم. مروارید میگوید باشه. نفس بلندی میکشد. وقتی سنجاق تا توی پوست سرم فرو میرود جیغ میکشم. بابا میگوید ولش کن مروارید دیرم شده بیا دختر.
روز اول کودکستان بدون روبان میروم. با لباس دخترانه و هیبتی پسرانه. بابا مرا مینشاند کنار خودش. میگوید: مواظب باش. باشه؟
نمیدانم دقیقاً باید مواظب چه باشم. مثل وقتی که میخواهم از روی کپه رختخوابها بپرم وسط هال روی فرش و مامان فریاد میزند "مواظب باش پات نشکنه" یا مثل وقتی که به گلدان چینی روی طاقچه دست میزنم و مامان میگوید "مواظب باش نشکنه" حتی مثل وقتی که خودش موی مریم را شانه میکند و مریم میگوید "آی مامان نکش مواظب باش... مواظب باش... مواظب باش... مواظب باش..."»
حجم
۴۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۴۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه