کتاب مترسک
معرفی کتاب مترسک
کتاب مترسک نوشتهٔ فرزاد عزیزی کدخدایی است. انتشارات گیوا این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب مترسک
کتاب مترسک حاوی یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و ایرانی است. عنوان برخی از این داستانها عبارت است از «مزهمزهکردن خون»، «باغ خدایان»، «کوههای برفگیر آبادان»، «کشتن زمان»، «ایستگاه انقلاب» و «مترسک».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب مترسک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مترسک
«از اینجا ساختمانهای بلند تهران در قابی که بالایش ابرهای تیره چمباتمه زده و در پاینش برگهای زرد و قهوهای چنارهای پیر خودنمایی میکنند، نافرم به نظر میرسد. گهگاهی برقی از بین ابرهای سیاه به سمت کوهها سرازیر میشود و صدای غرش آن تا کوچه یاران گیشا میرسد. کبوترهای سفید پاییز زده هراسان از پشت بامها به سمت تراس خانههای نوساز پرواز میکنند و به زورگوشههای دنج را پیدا کرده وکز میکنند. زن میانسالی از خانه بیرون میآید و سگش را میگذارد درست وسط کوچه وقلادهاش را باز میکند. دو گربه کنار در خانهای که هنوز اعلامیه مرگ پیرزنی روی دیوارش نمایان است، دراز کشیده و خمیازه میکشند. درخانه با چقهای باز میشود، مرد میانسالی بیرون میزند، نگاهی به عکس پیرزن توی اعلامیه میاندازد و راه میافتد. صدای کشیده شدن کفشهای لنگه به لنگهاش درکوچه میپیچد. گربه سیاه حاملهای، بدنش را چندبار کش قوس داده و پشت سرمرد میرود. گربهٔ نر از جایش تکان نمیخورد. مرد از زن میانسال میپرسد: ای.. ایستگاه ا.. ان.. انقلاب ک.. کجاست؟!
زن قلاده را جمع کرده و با دست انتهای کوچه را نشان میدهد. مرد به سمت انتهای کوچه راه میافتد. گربه سیاه مثل آدم ناامیدی میومیوکنان چمپاته میزند، گوشهایش با دیدن حرکت برگها پایین پالتوی مرد, خم و راست میشوند. باران تندی همراه با صدای غرش آسمان شروع میشود. گربهها میدوند زیر ماشینهای پارک شده. زن سگش را بغل کرده و میرود سمت در رنگ و رو رفته خانهاش.
مرد میرسد ته کوچه, هوا گرگ و میش است. اتوبوس سبزرنگی کجکی در ایستگاه انقلاب پارک کرده است. چند پیرمرد و پیرزن خود را لای لباسهای گرم پیچیده و نشستهاند داخل اتوبوس، آنهابا چشمانی نیمه باز و گرد گرفته مرد را تا دم در وسط اتوبوس تعقیب میکنند. مرد نگاهی به شیب تند خیابان گیشا میاندازد و تابلو را نگاه میکند, صدای الله اکبر اذان همراه با زمزمه ایستگاه انقلاب، در گوش مرد میپیچد. مرد با خودش میگوید: ت.. تو اول...س.. سوار شو ننه!.
و در حالیکه سمت زنانه را نگاه میکند, آهسته از پلکان سمت مردانه بالا میرود. پسر بچهای از قسمت زنانه به دو وارد راهروی مردانه میشود و با دیدن ریش بلند ژولید مرد، عقب عقب میرود و با پشت میافتد کف انوبوس...»
حجم
۳۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
حجم
۳۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه