کتاب نامه های بدون گیرنده
معرفی کتاب نامه های بدون گیرنده
کتاب نامه های بدون گیرنده نوشتهٔ ابوالفضل گودرزی است. نشر ایهام این کتاب را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب نامه های بدون گیرنده
کتاب نامههای بدون گیرنده دربردارندهٔ ۷۰ نامه است که از میان بیش از ۲۰۰ نامه انتخاب شدهاند و در این مجموعه به چاپ رسیده است. مضامین عاشقانه و دغدغهورزیهای اجتماعی درونمایهٔ بیشتر این نامهها را تشکیل میدهند. مخاطب نامهها شخص خاصی نیست و همه بهنوعی میتوانند مخاطب آن باشند. ابوالفضل گودرزی با زبانی دلنشین و شاعرانه این مجموعه را به رشتهٔ تحریر درآورده است.
خواندن کتاب نامه های بدون گیرنده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران مطالعهٔ داستانها و دلنوشتههایی با قالب نامهنگاری پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نامه های بدون گیرنده
«زندگیام شبیه به زندانی بود با دالانهایی طولانی و تو در تو که من را به سمت آزادی دروغین هدایت میکرد.
هر چقدر بیشتر پیش میرفتم دوباره مسیر تکراری در انتظارم بود اما تنها توشهٔ همراهم برای رسیدن به آرزوهایم امید بود.
آرزویی با رنگ قرمز متمایل به صورتی، مثل سربرگ روزنامهٔ همشهری تکراری بود اما امید در رگهای آن جریان داشت، چون ایمان داشتی که یک قدم به سمت فردا برداشتهای.
فردایی توأم از عطر خوش تنت یا بهتر بگویم آرامش گمشده در بین بازوانت.
پیچ اول را که پشت سر بگذارم روبرویم همین مسیر وجود دارد، دیوارها همان دیوار، سنگفرش همان سنگفرش ولیکن تفاوت اینبار در میان قدمهایم هست. قدمهایی با طمأنینه ولبریز از ترس، ترسی به رنگ خاکستری.
این بار آرامتر پیش میروم. صدای قدمهایم در سکوت و ظلمات راهرو منعکس میشود و در این بین توهمی در ذهن مریضم شروع به دویدن میکند. توهم بودنت و عظمت حضورت.
حال در این مسیر من تنها نیستم. استغاثه انگشتانم برای چشیدن گرمای دستهایت، روی تن دیوار چنگ میاندازد و دیوار زجه۶ میزند.
بعد پیچ دوم، به سختترین پیچ این دالان میرسم، من اسمش را پیچ مرگ گذاشتهام. پیچی که با خاطراتمان زیر باران و طغیان مردم خیابان شروع شد و
در نهایت زیر همان قدمها، زیر شمارهٔ کفشهای همان غریبهها فراموش شد.
عشق و عاطفهای که بوی نا میداد و همهٔ این راهرو را نمور کرد. نای این پیچ پای همهٔ زندگیمان نشست از امید گرفته تا رفاقت، از مهربانی گرفته تا مردانگی، همهٔ این صفات و کلمات خوب زیر سادهترین مشکل سوخت.
آری گاهی هم اشک و هم نم آدم را میسوزاند.
درب خروج را از لابه لای تاریکیهای این مسیر میدیدم، به درب که رسیدم، با استرس و آهستگی لا به لای دروازه را باز کردم.
وارد شدم همه چیز تکراری بود انگار برایم تمام این صحنهها و کاشیها و پنجرهها آشنا بود.
و این حلقه روزی پنج بار برایم تکرار میشد.
این زندان راه گریزی ندارد، ولی تنها چیزی که تکراری نبود من و خاطرات تو بودند که هر روز برایم رنگی تازه داشت.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه