دانلود و خرید کتاب تو می توانی اگر بدانی مهدی یوسفی
تصویر جلد کتاب تو می توانی اگر بدانی

کتاب تو می توانی اگر بدانی

نویسنده:مهدی یوسفی
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب تو می توانی اگر بدانی

کتاب تو میتوانی اگر بدانی نوشتهٔ مهدی یوسفی در نشر متخصصان چاپ شده است. کتاب تو میتوانی اگر بدانی از زبان نویسنده به بیان فراز و نشیب‌های زندگی او و راه‌هایی می‌پردازد که برای غلبه‌ بر مشکلات گوناگون و پای‌گذاشتن در مسیر موفقیت برگزیده است.

درباره کتاب تو میتوانی اگر بدانی

نویسنده تلاش می‌کند در کتاب تو میتوانی اگر بدانی به نیاز انسان به پیشرفت بپردازد. افراد همواره در جست‌وجوی پیداکردن راهی برای رسیدن به موفقیت بیشتر هستند. نویسنده با هدف پرداختن به این موضوع، تجربیات خود را که از صفر شروع کرده است در این کتاب گرد آورده است. او حتی در سنین نوجوانی درشهرهای مختلف کار کرده است تا بتواند به موفقیت مد نظرش برسد. خواندن داستان مسیر پیشرفت او می‌تواند برای مخاطب انگیزه‌بخش باشد.

کتاب تو میتوانی اگر بدانی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به دوستداران کتاب‌هایی با موضوع رشد و توسعهٔ فردی پیشنهاد می‌شود. همچنین این اثر مناسب اغفرادی است که از خواندن زندگی‌نامه‌ها لذت می‌برند.

بخشی از کتاب تو میتوانی اگر بدانی

«همین‌طور که داشتم با خودم صحبت می‌کردم، اون شخص اومد روبه‌روم ایستاد و دست انداخت دور گردنم. دیگه مطمئن شدم که خود رضاست، انقدر محکم منو بغل کرد که نمی‌تونستم تکون بخورم، دستاشو از دور گردنم آزاد کرد و کمی رفت عقب و گفت، تو اصلا قیافت تغییری نکرده، البته نه اینکه تغییری نکرده باشی، اما سریعاً میشه شناخت که تو همون مهدی هستی، اما اون خیلی چهره‌ش تغییر کرده بود و اصلاً قابل شناخت نبود که بخوام متوجه بشم این همون رضاست، اما من در این مورد چیزی بهش نگفتم. یاد یک مطلبی‌افتادم که هربار صحت این جمله برام بیشتر و بیشتر میشه، و اون اینه که «بدن ما محصول افکار ماست.» و طبق این مطلب گفته‌شده مشخص بود که رضا ماه‌ها یا شاید سال‌های تلخی رو گذرونده بوده؛ البته شما می‌تونی با افکار و احساسات مثبت هم شبیه گذشتت نباشی، اما چهره شما آراسته و زیباشده به آرامش و مثبتی باشد و یا برعکس می‌تونه چهره شما رنجور و پر از ناراحتی و خمودگی باشه و رضا دقیقاً حالت دوم بود؛ چهره‌ای رنجور، منفی و پر از کشمکش‌های درونی.

و اما ادامه ماجرا: رفتیم نشستیم، تو چشماش غم موج می‌زد. چهره‌ای خسته و درمانده، بدنی شل و بی‌حال گویا از همه‌چی خسته و عاجز بود و انگار به امیدی تا اینجا اومده بود. یاد خودم افتادم که سال‌ها پیش روزهای شبیه رضا رو بارها و بارها گذرونده بودم، روزهای که خسته و گرسنه پیاده‌روی می‌کردم، بلکه کاری پیدا کنم در شهرهای مختلف، حتی بارها تو پارک شب رو صبح کرده بودم، من هم مثل خیلی از آدم‌ها طعم تلخ بی‌پولی، یأس، سرخوردگی و ... رو چشیده بودم، ولی هرگز امید و باورهام رو به ساختن آینده‌ای درخشان از دست ندادم. خیلی سال‌ها قبل تو همین تهران به‌دنبال کار بودم و شبش تو پارک خوابیدم، وقتی صبح از خواب بیدار شدم، پولم و ساک وسایلم رو دزدیده بودن و من بدون پول و وسیله‌هام تو خیابان‌ها راه می‌رفتم، انقدر راه رفتم که یک لنگه از کفش‌هام از جلو دهن باز کرد و پاره شد و پنجه‌های پام بیرون افتادن، خدایا با این چیکار کنم! تصور کنید، تو شهر بزرگی مثل تهران، غریب، گرسنه بدون پول و با کفش‌های پاره داری همین‌طور قدم می‌زنی بدون مقصد، نگاه عابران به‌خاطر کفش‌های پاره که آزارت میده، اما دقیقا در اون لحظه سر یکی از اتوبان‌های تهران (اتوبان کردستان) ایستادم، سر ظهر تابستان هوا به‌شدت گرم ماشین‌های که پشت چراغ قرمز ایستاده بودن، شیشه‌هاشون بالا، مشخص بود که کولرهاشون روشنه، خنک‌بودن داخل ماشین‌ها رو کاملاً احساس می‌کردم، خیلی گرمم بود، تشنه و گرسنه بودم، ایستادم به اون دست نگاه کردم؛ جای که ماشین‌ها پشت چراغ قرمز وایستاده بودن، همون لحظه در ذهنم تصویرسازی کردم که یک روز با ماشین مورد علاقم که ماشین بنز هستش، از اینجا رد میشم.»

21/3/140

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

حجم

۵۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۷۶ صفحه

قیمت:
۲۶,۵۰۰
تومان