دانلود و خرید کتاب کرونا از دریچه هنر
تصویر جلد کتاب کرونا از دریچه هنر

کتاب کرونا از دریچه هنر

معرفی کتاب کرونا از دریچه هنر

کتاب کرونا از دریچه هنر نوشتهٔ سعید فتاحی و ابراهیم حاجی نجفی و ملکه محمدعلی پور و متین یحیی زاده و نرگس جودکی است. انتشارات ناران این مجموعه داستان کوتاه را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب کرونا از دریچه هنر

کتاب کرونا از دریچه هنر حاوی مجموعه داستان‌های انجمن ادبی «بر بال سیمرغ» است. این کتاب ابتدا دربارهٔ این انجمن ادبی سخن گفته و سپس داوران مسابقه را معرفی کرده است. سه بخش با نام‌های داستان کوتاه و داستانک و کاریکلماتور این کتاب را تشکیل داده است. می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب کرونا از دریچه هنر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب کرونا از دریچه هنر

«"زهرا محمودی"

"فروشگاه ۱۹"

"رتبه چهارم"

آرام به پهلوی نانا زدم و گفتم: «هی... بیداری؟»

خودش را جابه‌جا کرد و زیر لب گفت: «ولم کن پنبه...»

همانطورکه از پشت جلد پلاستیکی، فروشگاه تاریک را دید می‌زدم، گفتم: «نانا... فکر کنم برامون محافظ گذاشتن.»

خواب از سرش پرید و باتعجب پرسید: «جدی می‌گی؟!»

صدایم را صاف کردم و گفتم: «آره... اصلاً بعضی جاها دارن خودشونو برامون می‌کشن...»

نگاهی به پیراهن پنبه‌ای‌اش کرد و گفت: «مگه از دست ما کاری به‌جز پاک کردن دست و صورت برمیاد؟»

هنوز جواب نانا را نداده بودم که درمیان تاریکی، شخصی را دیدم که یک بستهٔ دوقلو از ما را برداشت و آرام‌آرام رفت. با وحشت به نانا نگاه کردم. به قفسهٔ خالی سفیدکننده‌ها، خیره شده بود. صدای خفیف شوشو، ژل ضدعفونی‌کننده را شنیدم که می‌گفت: «به‌جای صحبت بیایید جلوی من بشینید. نمی‌خوام به‌عنوان آخرین بازمانده، فروخته شم.»

دوباره به نانا چشم دوختم. چشم‌های کاغذی‌اش پر شد و گفت: «پنبه... من می‌ترسم.»

درحالی‌که سعی می‌کردم به چشم‌های برفی‌اش، نگاه نکنم، گفتم: «غصه نخور... شانسی که ما آوردیم اینه که توی یه بسته‌ایم... می‌دونی نانا، اگه توی یه پلاستیک نبودیم، معلوم نبود سرنوشتمون چی می‌شد...»

حرفم تمام نشده بود که صدای خروپف نانا حرفم را قطع کرد. چشم‌های من هم داشت سنگین می‌شد که ناگهان صدای غیرعادی، خواب را از چشمم پراند. تا خواستم به نانا نگاه کنم، موج عظیمی از آدم‌ها به‌سمتمان حمله‌ور شدند.

به نانا گفتم: «اینجا رو ببین... انگار ماسکا و دستکشا هم معروف شدن. هرکدومشون، یکی دارن.»

یکی از ماسک‌ها که روی دهان مردی چاق بود، با شنیدن حرفم، بندهایش را محکم‌تر دور گوش مرد پیچید و گفت: «چه معروفی آخه... اینا خودشون ویروسن... این یارو دو هفته‌س منو می‌زنه، عین خیالش هم نیست...»

یکی از دستکش‌ها که صاحبش درحال قاپیدن دستمال جیبی بود، خودش را تکان داد و بعد از اینکه توجهٔ دستمال‌ها را جلب کرد، گفت: «این یارو، فکر می‌کنه چون من رو روی دستش داره، می‌تونه دست کنه توی چشمش.»

هنوز حرفش کامل نشده بود که بدن نازک پلاستیکی‌اش به گوشه‌ای از قفسه، گیر کرد و پاره‌پاره شد.

دستمال‌ها جیغ می‌زدند و درجای خودشان تکان می‌خوردند. بعضی از آنها پَرپَر می‌شدند و صدایشان قلبم را پَرپَر می‌کرد.

نانا درحالی‌که سعی می‌کرد صدایش نلرزد، گفت: «پنبه ما با همیم دیگه؟»

لبخند اطمینان‌بخشی زدم و گفتم: «معلومه... اگه هم ببرنمون، با هم می‌برن.»

هنوز حرفم کامل نشده بود که دستی جلد بسته را پاره کرد و انگشت‌هایش را دورم پیچید و درحالی‌که با دست دیگرش یقهٔ شخصی را گرفته بود، به‌طرف در دوید.

از دور نانا را می‌دیدم. جیغ می‌زد و چشم‌هایش برفی شده بود. هنگامی که سعی می‌کرد خودش را از قفسه پایین بیندازد؛ دستی دورش حلقه شد و همان‌طورکه بال بلندش را می‌کشید، نانا را از مقابل چشم‌هایم دور کرد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۶۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۴۱ صفحه

حجم

۱۶۲٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۴۱ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان