کتاب پیتر و شکارچیان ستاره
معرفی کتاب پیتر و شکارچیان ستاره
کتاب پیتر و شکارچیان ستاره نوشتۀ دیو بری و ریدلی پیرسن و ترجمۀ علی جندقی است. این کتاب را انتشارات قدیانی منتشر کرده است.
درباره کتاب پیتر و شکارچیان ستاره
کتاب پیتر و شکارچیان ستاره، سه ماه پس از پایان پیتر و ستارهگیران شروع میشود. طی سفری پرحادثه و ماجراهای تکاندهنده بر دریاهای سراسر خروشان و در جزیرهای متروک، پسری یتیم به نام پیتر و دوست مرموزش که بهتازگی با او همراه شده دسته، دسته دزدان دریایی را شکست میدهند تا رازی، سربهمهر بماند و جهانی از شر، در امان.
پیتر، جیمز، توماس، پرنتیس و تابی تد در جزیره مستقر شدهاند و تینکر بل مراقب پیتر و رهبری دزدان دریایی بر عهده بلک استاچ است (که اکنون از زمان مبارزه اولیه با او با نام مستعار “کاپیتان هوک” شناخته میشود.)، پیتر قلعهای برپا کرده و در آن مستقر شدهاند.
… در ناکجاآباد صندوقی است حاوی گرانبهاترین گنج زمین گنجی از طلا؟ جواهرات؟ یا گنجی دمادم شگفتی و خطر!
خواندن کتاب پیتر و شکارچیان ستاره را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب پیتر و شکارچیان ستاره برای کودکان و نوجوانان نوشته شده است.
بخشی از کتاب پیتر و شکارچیان ستاره
«در فاصلهٔ کمی از بارانداز، دو مرد در انبار تاریک و دلگیری کار میکردند که درهای بزرگش رو به بندر و کشتیهایی باز میشد که آمادهٔ ترک بارانداز بودند.
مرد بزرگتر که آلف نام داشت، پرسید: «خب، تمام شد؟ میتوانم مقداری نوشیدنی بخورم؟» زگیلی به شکل و اندازهٔ قارچی کوچک، روی بینیاش داشت و چون ملوان بود، همیشه میتوانست مقداری نوشیدنی بخرد.
مک پاسخ داد: «نه هنوز. اسلنک میگوید باید بستهٔ دیگری را هم بار بزنیم. همانی که آنجاست.» مک لاغراندام از همهٔ افراد کشتی ناکجاآباد پرزورتر بود. سر ماری روی گردنش خالکوبی شده و بدن مار هم در لباسش پنهان بود.
مک به گوشهای از انبار اشاره کرد که پارچهای برزنتی روی جسم حجیمی کشیده شده بود. آنگاه هر دو با بیمیلی به سمتش رفتند. مک گوشهٔ پارچه را گرفت و آن را کنار زد. صندوقچهای با ظاهری معمولی نمایان شد، ساختهشده از چوبی ضخیم که با زنجیر محکمی بسته شده و دو قفل هم به آن زده بودند.
آلف با چهرهای درهم صندوقچه را وارسی کرد و پرسید: «این همان صندوقچهای نیست که سربازها صبح آوردند اینجا؟»
مک پاسخ داد: «شبیهش است؛ اما خودش نیست. دو صندوقچه باهم به اینجا آورده شد. سربازها صندوقچهٔ مشکی را که مثل سرب سنگین بود، سوار کشتی زنبور کردند. بعد از بارگیری صندوقچهٔ مشکی، اسلنک کنارم کشید و به من گفت که میخواهد ما بهدقت صندوقچهٔ دیگر را سوار ناکجاآباد کنیم. او گفت، "محکم پارچه را دورش ببندید و طوری به کشتی بیاوریدش که انگار بار یکی از مسافران است" و اینکه اگر این کار را انجام بدهیم به ما پول بیشتری میدهد.»
«یعنی به هر دوی ما؟»
«بله، به هر دو نفرمان.»
وقتی حرف پول به میان میآمد، آلف دیگر حرفی نمیزد، پس گفت: «باشد.»
مک گفت: «حالا بیا ببندیمش. آن سرش را بلند کن تا من پارچه را زیرش بگذارم و طناب را دورش بپیچم.»»
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۹۹ صفحه
حجم
۱٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۹۹ صفحه