کتاب ویلا پلاک ۱
معرفی کتاب ویلا پلاک ۱
کتاب ویلا پلاک ۱ داستانی بلند نوشتۀ مبینا پارسی است. این کتاب را نشر گنجور منتشر کرده است.
درباره کتاب ویلا پلاک ۱
داستان کتاب ویلا پلاک ۱ داستان دختری به نام ویدا است که به همراه دوستش به بندر انزلی رفته تا کارش را بهعنوان یک کارآموز در یک شرکت شروع کند. این کتاب داستان چالشهایی است که با آنها دستوپنجه نرم میکند.
رمان یکی از راههای انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سالها نویسندگان در داستانشان بازگو کردهاند.
داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب ویلا پلاک ۱ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به داستانهای ایرانی مناسب است.
بخشی از کتاب ویلا پلاک ۱
«مدتی بعد\چند ساعت بعد\روز بعد
با صدای تقهای در اتوبوس باز میشه، پشت سر نیلو از در جلویی اتوبوس خارج میشیم.
پالتوم رو تنم میکنم، نیلوفر برای گرفتن چمدونها به سمت اتوبوس میره.
گوشیم رو از جیبم بیرون میکشم و لوکیشن هتلی که رزرو کرده بودم رو چک میکنم، تقریباً وسط شهر بود، نگاهم رو به نیلو که با بینی یخزده داشت با دو تا چمدون به طرفم میاومد، میدوزم.
- یکیشو بده دست من اذیت نشی.
چمدونم رو از دستش میگیرم و روی زمین میذارم.
- چی شد خیلی دوره راهش؟
- نه تقریباً وسط شهره.
- بذار از این تاکسیها بپرسم ببینم مسیرشون به اونجا میخوره.
نیلو گوشیم رو میگیره و بهطرف یکی از تاکسیها میره، لوکیشن رو نشون رانندهتاکسی میده و اونم به دو تا ماشین جلوییش اشاره میکنه، دوتایی بهطرف تاکسی جلویی میریم و روی صندلی عقب میشینیم، دردی که توی سرم میپیچید داشت حالمرو بههم میزد، با صدای نیلو به خودم اومدم.
- خوبی ویدا؟
- اره، فکر کنم سردردم بهخاطر اتوبوسه.
از توی کیفش یه ورق مسکن در میاره، بطری آب رو برمیدارم و قرص رو میخورم. حدود یک ربع بعد پیاده شدیم، با یکم پیادهروی به هتل رسیدیم.
جلوی واحد پانزده میایستیم، نیلو کارت رو جلوی سنسور در قرار میده و در باز میشه.
بوتهای مشکیم رو داخل جاکفشی جا میکنم و اولین قدم رو داخل میذارم، نگاهی جامع به اطرافم میاندازم، سرامیکهای شیری که کف خونه رو احاطه کرده بودن و فرش نهمتری که روی سرامیکها رو پوشونده بود، مبلهای ال مانندی با رنگ کرمی همرنگ پردهها که روبهروی تلویزیون کوچکی چیده شده بودند، در کل فضای آرامبخشی رو تشکیل داده بودند. چمدونها رو دستم میگیرم و وارد اتاق میشم، اتاق چینش خیلی سادهتری نصبت به پذیرایی داشت، دو تا تخت یکنفره با یک پنجره کنار تخت.
از خستگی خودمو روی تخت میاندازم
- ویداا!
- جانم؟
من دارم میرم حموم، صدات کردم حولم رو از تو چمدونم برام بیار.
- باشه برو.
گوشیم رو برمیدارم و دستم رو روی شماره بابا فشار میدم. بعد از خوردن سه تا بوق، گوشی رو برمیداره.
- سلام بابا، حالت چهطوره؟
- سلام عزیزم، تو خوبی، رسیدی انزلی؟
- اره همینالان رسیدم هتل، گفتم خبر بدم نگران نشی.
- خب خدا رو شکر، کی میری سرکار؟
- فردا اولین روز کارآموزیم تو شرکت هست.
- خب عالیه هوای اونجا چطوره؟
- از تهران خیلی سردتره ولی خب خوبه، راستی از دوستت پرسیدی برای خونه؟
- اره امروز زنگ زدم گفت تو مازندران یه ویلای بزرگ داره.»
حجم
۳۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۶۲ صفحه
حجم
۳۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۶۲ صفحه