کتاب بند
معرفی کتاب بند
کتاب بند نوشتهٔ راضیه لطفی خلیلی است و انتشارات متخصصان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب بند
داستان کوتاه یکی از راههای انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سالها نویسندگان در داستانشان بازگو کردهاند.
داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب بند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بند
«قصّهها در روز اتّفاق میافتد؛ در زمان جاری، در حال، در لحظه... لحظهها پیوسته تن به مرگ میدهند تا از جادّهی زمان عبور کنند؛ درواقع ما هرگز به آینده نمیرسیم، ما از زمان حال عبور میکنیم و به گذشته میرویم! عقربههای سنگین و مستبدِ زمانشمار؛ حال را به گذشتههای دور... دورتر... حتّی به دیار فراموشی میبرد! در سفر دور قصّهها به افسانه تبدیل میشوند؛ افسانهها گاهی برای انسانها همچون الهه، قهرمان، پهلوانهای اسطورهای... قابل احترام، ستودنی و مقدس میشوند. اسطورههایی که بیتردید همه از امروز خود سربلند گذر کردهاند. اگر سربلند نمانیم... آینده و آیندگان، آینهای خواهند شد؛ تحلیلگر و عیبنما... زمان حال به گذشته میرود، امّا در گوش و چشم آینده قضاوت میشود!.. آیندهای که ما را از آنچه کرده ایم، میفهمد و میشناسد، شاید این لحظه دیروز است و لحظهای دیگر همان آینده! آیندهای که بدون حضور گذشتگان اعمال آنها را قضاوت خواهد کرد...!
آینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن! آینهشکستن خطاست
(مخزنالاسرار، نظامیگنجوی)
عاقلتر
مشاور لبخندی بر روی گشاد و تشویش دل نهان کرد؛ دست ادب بر سینه نهاد و تعظیم کرد؛ قصد مرخصشدن داشت که فکری چون نور، چون صاعقه در ذهنش درخشید! فکری درخشانتر از الماس و خونرنگتر از یاقوت و زرّینتر از طلا...
چشم در چشم حاکم دوخت و با تدبیر گفت: آتش خشم مردم را به آبی خنک باید آسود؛ آسودگی که نام و آوازه و جایگاه حاکم در سایهی آن سلامت و تداوم یابد!
حاکم خشمگین و دلآشوب گفت: خون تو و وزرای راحتطلبت، تسکین خشم و مرهم زخم مردم خواهد شد و آبیار ریشهی حکومت ما؛ پس برو و تدبیری برای نام و جان و مال خویش کن!
مشاور روی به لبخندی تمام آراست و با طمأنینه چشم بر هم نهاد و گفت: سر و جانم فدای بقای حکم حاکم؛ امّا...؛ سردار با فتوحات پیدرپی و کشورگشایی، چنان آرامشی در مرزها فراهم آورده که بیشتر از حاکم، فاتحِ دل خلق گشته؛ اکنون بازگشت وی به سرزمین، عامل تزلزل جایگاه شماست؛ خالی از لطف و حُسن نیست که او را به دلیل محبوبیّتی که بین خلق دارد، به ولایات ناراضی و ناخشنود، رهسپار کنید یا به آتش مهر و عشق او قائلهی نارضایتیها خاتمه مییابد و یا با قضاوت و دادرسی بین مردم؛ ظالمان را به تیغ خشم و انتقام میسپارد و خوشنامیحاکم درگیر این خونریزیها نمیشود؛ چه کثرت و تعدّد شکایات کمر هر داور و قاضی را خم میکند و صد البتّه که سرنخ هر شکایت و بیدادی به بزرگان و کارگزاران میرسد و هر قاضی هر حکمی صادر کند، با موجی از خشم و انتقام بزرگان؛ خاصّه کارگزاران مواجه خواهد شد؛ گره کور این دعوی بین بزرگان و خلایق یا به دست قضاوت و شجاعت سردار باز میشود و مشکل مرتفع میشود یا ناتوانی او در رفع این مشکل، جایگاه و محبوبیّت او در دل مردم را از بین خواهد برد تا حاکم خود این آشوب فروبنشاند و یکّه و تنها نامدارترین و لایقترین و محبوبترین شخص شخیص مملکت باشد!
حاکم چشم در پایهی ستون تنومند سَرسَرا دوخت و متفکّر، پرسید؟...گفتی؛ ... اگر سردار از پس کثرت شکایات برنیامد، چه؟
مشاور دوباره تعظیم کرد و گفت: چون موج نارضایتی آرام نشد، سردار از چشم خلق میافتد؛ جایگاه خویش را در دل مردم از دست میدهد، پس به جرم بیکفایتی مجازات میشود؛ تا هم آرامش در دل خلق آید و هم تداوم حکومت و محبوبیت حاکم حاصل شود.
حاکم پذیرفت؛ خرسند حکمی نوشت و ممهور کرد.»
حجم
۵٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۲۲ صفحه
حجم
۵٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۲۲ صفحه
نظرات کاربران
بعضی از داستانها تفسیر روزهایی که شاید تجربه ی آن را داشتم.
تلخی در متن داستانها هست اما گاهی آدم خودش رو وسط داستانها احساس می کنه.