کتاب پنهان در برف
معرفی کتاب پنهان در برف
کتاب پنهان در برف نوشتهٔ جنی میلچمن و ترجمهٔ بیتا ابراهیمی است. نشر قطره این رمان پلیسی آمریکایی را روانهٔ بازار کرده است. افسر پلیس خودکشی کرده یا به قتل رسیده است؟
درباره کتاب پنهان در برف
کتاب پنهان در برف حاوی یک رمان معاصر و پلیسی است که در ۶۰ فصل نوشته شده است. این رمان اولینبار در سال ۲۰۱۳ میلادی منتشر شد. داستان چیست؟ «نورا همیلتون»، صبحی زمستانی در خانهٔ روستایی قدیمیاش در شمال آمریکا از خواب بیدار میشود. جای همسرش در تخت خالی است. غبار خواب که زدوده میشود، نورا میفهمد دنیایش ناگهان از هم پاشیده شده است. همسرش با طنابی پوسیده، خود را دار زده است. اولین ساعت پس از فاجعه، در گیجی و ناباوری سپری میشود و بعد پرسشی ناخوشایند کمکم در ذهن نورا مینشیند؛ چرا برندن از رنجی که او را به خودکشی واداشت، چیزی ننوشت؟ چرا افسر پلیسی قدرتمند با مهری که به همسرش داشت، شغل خوبی که داشت، شرایط آرامی که در شهرک زادگاهش داشت تصمیم گرفت زندگیاش را به پایان برساند؟ چه راز پنهانی این مرد را واداشت که با آرامش بهسوی مرگ گام بردارد؟ نورا که تمام عمر از حقایق تلخ فرار میکرد، حال باید با آنها روبهرو شود. او با بررسی آخرین روزهای زندگی همسرش بهدنبال پاسخ میگردد، اما هر بار با مقاومت دوستان، همکاران و مادرشوهر بیعاطفهاش روبهرو میشود. همه تلاش میکنند سؤالهای او بیجواب بماند و پرسشهایی تازه و درهایی بسته یکی بعد از دیگری در برابر نورا ظاهر میشود. زیر پوشش نرم برفی که بر شهر نشسته، حقایقی تیره و بسیار تلخ پنهان شده است. وقتی «نورا همیلتون» درمییابد که همسرش «برندن» (افسر پلیس) خود را به دار آویخته، تصورش از زندگی آرام در زادگاه همسرش در هم می شکند؛ بااینحال «نورا» نمیتواند بپذیرد که مرگ همسرش خودکشی بوده است. همزمان با اینکه «نورا» تلاش میکند با این تراژدی کنار آید و درمورد آن تحقیق کند، مادر «برندن» و همکاران او در نیروی پلیس به سؤالهای «نورا» پاسخهایی مبهم و گیجکننده میدهند، «نورا» اما دلسرد نمیشود و با گذشت زمان، موضوعات عجیب بیشتری را درمورد «برندن» درمییابد؛ مرگ برادر او دقیقاً ۲۵ سال پیش، چه ارتباطی با این ماجرا میتواند داشته باشد؟ این رمان به قلم جنی میلچمن را بخوانید تا بدانید. پنهان دربرف اولین رمان جنی میلچمن و برندهٔ جایزهٔ «مری هگینز کلارک» بوده است.
خواندن کتاب پنهان در برف را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان پلیسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پنهان در برف
«وقتی در خانهای ناآشنا هستی، با صداها به نحو غریبی کنار میآیی. مجبور نیستی تختهها و لولاهایی را که جیرجیر میکنند تعمیر کنی، درست کردن شومینهای که خوب کار نمیکند بر عهدهٔ تو نیست و درنتیجه به همهٔ این چیزها بیتوجه میمانی. من، مدتی که بهنظر ساعتها میرسید، روی زمین نشسته بودم و تصاویر ویدئوی دوگر را در ذهن مرور میکردم، این موضوع را هضم میکردم که شوهر مردهٔ من یک پدر بود. صدای باز شدن در چوبی سنگین و کسی که برای اتاق گرفتن وارد شد محو بود. اما صداهای بعدی آنقدر بلند و پر از خشونت بودند که نمیشد نادیده گرفتشان.
صدای خفهٔ هفتتیری با صداخفهکن.
یک نفر سراغم آمده بود، اما قبل از من دیک گرنجر را پیدا کرده بود.
نفسی که کشیدم انگار ششهایم را سوراخ کرد.
حس کردم زمانی طولانی گذشت تا این تیتر در ذهنم نقش بست، اما درواقع این زمان تنها یکی دو ثانیه بود. صاحب مهمانسرا در مجادلهای به قتل رسید. جستجو برای قاتل ادامه دارد.
هیچ ارتباطی بین ودسکایل و کلدکتل وجود نداشت. حتی ند هم شک نمیکرد.
دوباره به دیک گرنجر مهربان پشت میزش فکر کردم و بدنم از وحشت لرزید.
اگر آن کسی که وارد شده بود به طبقهٔ بالا رفته بود، با فرض اینکه من در اتاقم هستم ـ شاید میتوانستم از راهرو بیرون بدوم. اگر صدایم شنیده نمیشد، میتوانستم از راهرو بگذرم و بروم بیرون، تا خانهٔ الیویا پترسون بدوم یا تا هر خانهٔ دیگری.
احتمالاً خانهٔ الیویا هم تحت نظر بود. خدای بزرگ، امیدوارم او حالش خوب باشد.
این نقشه را در سر میپروراندم که صدای پاهای محکمی به گوش رسید. به سمت پلکان نمیرفت.
به سمت پنجرهٔ سرد سیاه رفتم. باید بازش میکردم و بیرون میرفتم؟ به اندازهٔ کافی بزرگ بود، اما پنجرههای قدیمی بسته بودند و قفلهایشان مدتها بود که زنگ زده بودند.
بیرون یک ماشین خاکستری حرکت کرد، تقریباً نامرئی در میان طوفان، تنها سایهٔ بین دانههای برف. آیا هر سه پلیس باهم آمده بودند؟ تصور کردم یک ماشین گشتی دیگر و بعد یکی دیگر مانند ارواحی از زیر برف بیرون آمدند.
برگشتم، دنبال چیزی که بتوانم به جای سلاح از آن استفاده کنم. در یک مهمانسرا چه میتوانستم پیدا کنم؟ وحشیانه روی جیبهایم دست کشیدم، اما تنها چیزی که پیدا کردم ضبطصوت دوگر بود. تقریباً ناآگاه از کاری که میکردم، دکمهای را فشار دادم و حس کردم که دستگاه در جیبم به کار افتاد.
بعد کلاب وارد راهرو شد و من دویدم گوشهٔ اتاق.
با توجه به نحوهٔ تیر خوردن گرگی، حس میکردم که کلاب به محض ورود، به من شلیک نمیکند. و میدانستم که چه کسی عمه جین را کشته بود.
ـ چرا اون زن بیچاره رو کشتی؟»
حجم
۲۹۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۹۴ صفحه
حجم
۲۹۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۹۴ صفحه