کتاب لباس چروک
معرفی کتاب لباس چروک
کتاب لباس چروک سرودهٔ مرام المصری و ترجمهٔ بهنود فرازمند است. نشر ایهام این مجموعه شعر معاصر را منتشر کرده است.
درباره کتاب لباس چروک
کتاب لباس چروک یک مجموعه شعر معاصر را در بر گرفته است. عنوان برخی از شعرهای کتاب حاضر عبارت است از «کیک سرد هم مزه دارد»، «چهرههایتان برایم کافیست»، «گیلاس قرمز روی کاشی سفید»، «آزادی برهنه میرود» و «نامهای از یک مادر عرب به پسرش». دو قسمت اول این کتاب از متن اصلی فرانسوی برگردانده شده و قسمت سوم از متن اصلی عربی به پارسی برگردانده شده است. شعرهای مرام المصری را بخوانید.
میدانیم که شعر عرصههای گوناگونی را درنوردیده است. در طول قرنها هر کسی از ظن خود یار شعر شده است و بر گمان خود تعریفی از شعر بهدست داده است. حضور شعر در همهٔ عرصهها از رزم و بزم گرفته تا مدرسه و مسجد و خانقاه و دیر و مجلس وعظ، همه و همه گویای این مطلب است که شعر، بیمحابا، زمان، مکان و جغرافیا را درنوردیده و در هفتاقلیم جان و جهان به دلبری پرداخته است. آمیختگی شعر با فرهنگ مردم و اندیشههای اجتماعی، این هنر را زبان گویای جوامع بشری ساخته است؛ بدانگونه که هیچ جامعهای از این زبان بارز، برای انتقال اندیشههایش بینیاز نبوده است. گاهی شعری انقلابی به پا کرده است و گاه انقلابی، شعری پویا را سامان داده است.
خواندن کتاب لباس چروک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شعر معاصر عربزبان پیشنهاد میکنیم.
درباره مرام المصری
مرام المصری (زادهٔ ۱۹۶۲) شاعر و نویسندهٔ اهل سوریه و ساکن فرانسه بوده است. او در شهر ساحلی لاذقیه در یک خانوادهٔ سرشناس سنی در سوریه به دنیا آمد. در دمشق ادبیات انگلیسی خواند، اما زمانی که عاشق مردی مسیحی شد، ادبیات انگلیسی را نیمهکاره رها کرد. از این شاعر از سال ۱۹۸۴ تا ۲۰۱۳، هفت مجموعه شعر به چاپ رسیده است. در خاطراتش رنگ باغچههای معلق، بوی زیره و نعناع و شفافیت شیشه دمیده است. در پاریس بود که رد پای تبعید را نشان داد؛ شهرهای غرق در مه را کشف کرد، خانههایی که انگار برای گرمکردنشان جمع شده بودند، منطقهای در نقطهٔ مقابل سرزمین مادریاش.
بخشی از کتاب لباس چروک
«"آزادی برهنه میرود"
یک
دانشآموزان با گچی سفید
واژهٔ آزادی را
با دستان کوچک خود
بر روی دیوار مدرسه نوشته بودند
بر روی دیوار تاریخ
آزادی نام آنان را با خون حک کرد...
دو
زنی نزد سلطان به شکایت میآید:
سربازان شما به هنگام خواب
گَلّهٔ مرا ربودهاند.
سلطان به او میگوید:
نباید بخوابی، باید بیدار بمانی
و از گَلهٔ خود محافظت کنی
زن میگوید:
من گمان میکردم که سلطان
از ما محافظت میکند سرورم؛
ازاینرو بود که خوابیدم.
سه
احمد عبدووَهاب
شهروندی معمولی است
که فریاد میکشد:
من انسانم نه یک حیوان
با صدایی لرزان بهسان یک زندانی
که از قفسِ ترس خود گریخته باشد
رگهای گردنش بادکردهاند
و چشمانش غرق درخشماند
او هرگز نوشتههای بالزاک و ویکتور هوگو را نخوانده است
او مارکس و یا لنین را نمیشناسد
در آن روز، احمد عبدووَهاب
دیگر شهروندی معمولی نبود
او به انسانی خارقالعاده بدل شده بود.
چهار
سلمیه سلمیه
صلح، صلح
درحالیکه سرود صلح بر لب داشتند با سینهای عریان و دستانی
پاک بیرون آمدند.
حوریه، حوریه
آزادی، آزادی
درحالیکه سرود آزادی بر لب داشتند بیرون آمدند با سینهای
عریان
و گلهای رز در دستانشان
این همان سرودی است
که قلب محکم ترس را میلرزاند
و نقاب مرگ را از چهره میافکند
پنج
آن مرد را دیدهاید؟
فرزندش را در آغوشش
نگاه داشته بود
و با گامی استوار به پیش میآمد
با سری بالا و قامتی راست...
آه، آن کودکِ خفته در آغوش پدر
چه خشنود میتوانست باشد
آه که چقدر به پدرش میبالید
اگر فقط زنده بود.
شش
پسر من زیباست
پسر من قهرمان است
دیکتاتور به قهرمانان حسادت میورزد
او قهرمان است
او عشق من است
او نور چشمان من است
زن با غرور و افتخار میچرخد
و پسرش را به مردمانی که اشک میریزند
نشان میدهد
در میان دستانش
پسرش درون یک قاب عکس
لبخند میزند.
هفت
آری، آری دوباره ببوسش
دوباره
آری، آری دوباره ببویش
دوباره
دوباره در میان آغوشت نگاهش دار
آنگونه که گویی آخرین باراست...
آری این آخرین بار است
که لبهای تو پوست او را لمس میکنند.
این آخرین بار است
که عطرش را استشمام میکنی
این آخرین بار است
که اشکهای تو تن گرم او را حس میکنند.»
حجم
۷۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۲۶ صفحه
حجم
۷۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۲۶ صفحه