
کتاب آب باریکه ها
معرفی کتاب آب باریکه ها
کتاب الکترونیکی «آبباریکهها» نوشتهٔ انعام کجهجی و با ترجمهٔ محمد حزباییزاده، توسط نشر هیرمند منتشر شده است. این رمان با محوریت زندگی چند مهاجر عراقی در پاریس، به روایت غربت، دلتنگی و جستوجوی هویت میپردازد. شخصیتهای اصلی داستان هر یک با گذشتهای پر از رنج و خاطرات تلخ، در تلاشاند معنایی تازه برای زندگی خود بیابند. «آبباریکهها» با نگاهی انسانی و چندلایه، تجربهٔ مهاجرت، تبعید و پیوندهای عاطفی را در بستر تاریخ معاصر عراق و جهان عرب به تصویر میکشد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب آب باریکه ها
«آبباریکهها» رمانی است که در قالب داستانی چندصدایی، سرگذشت گروهی از مهاجران عراقی را در پاریس روایت میکند. انعام کجهجی، نویسندهٔ این اثر، با بهرهگیری از تجربههای شخصی و روزنامهنگارانهاش، فضایی خلق کرده که در آن گذشته و حال، خاطره و واقعیت، بههم گره میخورند. کتاب در سال ۲۰۰۵ منتشر شده و نخستین رمان نویسنده بهشمار میآید. ساختار رمان بر پایهٔ روایتهای متقاطع و شخصیتمحور است؛ هر شخصیت با صدای خاص خود، بخشی از پازل غربت و هویت را کامل میکند. فضای داستان، میان بغداد و پاریس در نوسان است و دغدغههای مهاجرت، تبعید، سیاست، عشق و خاطره، در تار و پود روایت تنیده شدهاند. «آبباریکهها» با تمرکز بر زندگی روزمره، روابط انسانی و تأثیرات جنگ و سیاست بر سرنوشت افراد، تصویری چندلایه از جامعهٔ مهاجران عراقی در اروپا ارائه میدهد. این رمان، نمونهای از ادبیات معاصر عربی است که بهویژه به تجربهٔ زنان و اقلیتها توجه دارد و با روایتی واقعگرایانه، به بازنمایی زخمهای تاریخی و فردی میپردازد.
خلاصه داستان آب باریکه ها
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «آبباریکهها» با صحنهای در مرز اردن و عراق آغاز میشود؛ جایی که راوی بینام، به همراه «کاشانیه خاتون» و تابوتی، در تلاش است به بغداد بازگردد. این بازگشت، نهتنها سفری جغرافیایی، بلکه سفری به گذشته و خاطرات تلخ و شیرین است. کاشانیه، پیرزنی ارمنی از موصل، که خانوادهاش را در کشتار ارامنه از دست داده و در کودکی به دست زنی مسلمان بزرگ شده، محور جمع مهاجران است. زمزم، جوانی جنوبی و پرشور، به دلیل اختلافات سیاسی بورسیهاش را از دست داده و با ترس و تهدید روبهروست. ساری، سربازی که با هویت جنسیتی خود درگیر است، برای درمان به پاریس آمده و در نهایت به سارا تبدیل میشود. سراب، معشوقهٔ راوی، دختری است که در بیروت وارد سیاست میشود و سرنوشتش با تبعید و عشق گره میخورد. رمان با روایتهای درهمتنیدهٔ این شخصیتها، تصویری از زندگی مهاجران عراقی در پاریس ارائه میدهد؛ جایی که هر یک با گذشتهای زخمی و امیدی لرزان، بهدنبال معنایی تازه برای زندگیاند. خاطرات جنگ، سیاست، عشقهای ناکام و جستوجوی هویت، در دل شبنشینیها و گفتوگوهای صمیمانه، بازگو میشوند. روایت، میان خاطرات بغداد و واقعیت پاریس در رفتوآمد است و هر شخصیت، بخشی از رنج و امید جمعی را به دوش میکشد. داستان، بدون افشای پایان، بر لحظات گذرا، پیوندهای انسانی و تلاش برای حفظ خاطره و هویت در دل غربت تمرکز دارد.
چرا باید کتاب آب باریکه ها را بخوانیم؟
«آبباریکهها» با پرداختن به تجربهٔ مهاجرت و تبعید، تصویری ملموس از زندگی انسانهایی ارائه میدهد که میان گذشته و حال، وطن و غربت، در نوساناند. این رمان با شخصیتپردازی چندلایه و روایتهای متقاطع، به دغدغههای هویت، تعلق، عشق و سیاست میپردازد و نشان میدهد چگونه خاطرات و زخمهای جمعی، سرنوشت فردی را شکل میدهند. خواندن این کتاب فرصتی است برای آشنایی با بخشی از تاریخ معاصر عراق و تجربهٔ مهاجران عرب در اروپا؛ تجربهای که در ادبیات فارسی کمتر بازتاب یافته است. همچنین، روایت زندگی زنان و اقلیتها در دل بحرانهای اجتماعی و سیاسی، به این اثر عمقی ویژه بخشیده است.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای اجتماعی، ادبیات مهاجرت، و داستانهایی با محوریت هویت و تبعید مناسب است. همچنین کسانی که دغدغهٔ مسائل زنان، اقلیتها و تأثیرات جنگ و سیاست بر زندگی فردی دارند، از مطالعهٔ این اثر بهره خواهند برد.
بخشی از کتاب آب باریکه ها
«در یک صبح گرم بهاری، سوار بر ماشینی کرایهای با سه سرنشین، پا به خاک وطن گذاشتم. من کنار دست راننده بودم و کاشانیه خاتون روی صندلی عقبی مچاله شده بود؛ درست مثل صندوقچهی کهنه و رنگ و رو رفتهی عروس و داماد. سه نفر در قید حیات توی ماشین نشسته بودند و بالای سرشان، روی سقف، تابوتی پیچیده در پتویی مندرس با چهارخانههای آبی و قهوهای از محصولات کارخانهی فتاح پاشا. وقتی طرف راست جاده، دور از راه بیابانی چشمم به دو نخلی افتاد که شاخههایشان میان سوز باد غبارآلود کف بر هم میکوبیدند، چشمهٔ رنجم جوشید و چیزی نمانده بود اشکم جاری شود. به یاد دو سه باری افتادم که گریه کردم. پلک برهم نهادم و محکم فشردم تا پردهای بر ناتوانیام کشیده باشم. انگار میخواستم مردانگیام را از افتادن در سراشیبی نجات بدهم. از کودکی عادتم بود در لحظههای ناتوانی از همان زمانی که زنهای خانه گریبان چاک دادند و جیغشان به آسمان رفت. وقتی عمهام هراسان دستم را چسبید و کشاند به اتاقش انگار بخواهد خبری بزرگ را به مردی کوچک بدهد؛ رو کرد به من و گفت: «خونه خراب شدیم.»»}
حجم
۷۴۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۷۴۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه