کتاب گفتی که شدی عاشق
معرفی کتاب گفتی که شدی عاشق
کتاب گفتی که شدی عاشق مجموعهشعری سرودهٔ سعید عیسوی پور است و نشر متخصصان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب گفتی که شدی عاشق
شعر یکی از راههای انتقال احساسات است. شاعر برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و شعر همین زبان است. با شعر از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که قرنها شاعران در شعرشان بازگو کردهاند.
شعر معاصر در بند وزن و قافیه نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. شاعر در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب گفتی که شدی عاشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شعر معاصر فارسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب گفتی که شدی عاشق
«گفتی که شدی عاشق
گفتی که شدی عاشق گفتم که شود غوغا
گفتی چه کند عاشق گفتم که کند غوغا
آن یار به یکباره این عشق بر او بارید
بنگر که چو پروانه در شعله کند غوغا
آن لحظه که این پرده در پیش تو میافتد
هرآنچه در این عالم هر صحنه شود غوغا
صد عاقل و فرزانه ره مینبرَد جایی
در کارگه هستی دیوانه کند غوغا
آن لاله دلداده چون نور ز هم پاشید
هر تکه او ذره هر ذره شود غوغا
بر زنده و بر مرده این نور بر او تابد
هر جامد و جنبنده هر بنده کند غوغا
گفتی که شدی عاشق از خود شدهای فارغ
بر خاک بزن چنگی هر دانه کند غوغا
از تو به تو
یکلحظه رود بیتو در تابوتوانم نیست
یک بوسه رسد از تو ظلمی به لبانم نیست
چرخیدم و چرخیدم چند خوشه فلک چیدم
غرقِ تو شدم دیدم بحر است و کرانم نیست
بینامونشان در تو پنهان و نهان در تو
این حلشدنم در تو هست است و نمانم نیست
بیتو چو کر و کورم خواهم که تنت بویم
آن لحظه ز تو دورم درد است و فغانم نیست
از من تو نرو ای عشق بیتن تو نرو ای عشق
در مغرب و در مشرق یک جا و مکانم نیست
هرچه دل من تنگ است جنس دل تو سنگ است
گر قصد تو بر جنگ است تیری به کمانم نیست
در هر نفسی پوید هر تکه تو را جوید
جز وصف تو را گوید کاری به زبانم نیست
من جان و جهانم تو پیدا و نهانم تو
یکذره ز غیر از تو در روح و روانم نیست
بس بیخبرم از خود از خود شدهام بیخود
گفتم ببرم با خود گفتی که زمانم نیست
دارم نَفَسی آیا؟ غیر تو کسی آیا؟
در سینه دل است اما خونی به رگانم نیست
از تو به تو میآیم هرآنچه ره است آیم
تا در بغلم گیری اشک است و امانم نیست
با تو خوشم
هرکس به بغل یاری من با تو خوشم ای عشق
هرکس پی دلداری من با تو پرم ای عشق
در هر قدمم آیی هی آیم و هی آیی
تو مقصد هر راهی همراه توأم ای عشق
گه شعله شوی در من چون آتش بر خرمن
این کار مکن بر من دیوانه شوم ای عشق
صد سو و طرف داری از من چه خبر داری؟
تو سرو خرامانی من خار و خسم ای عشق
من رفته دلم با تو ذوبم چنان در تو
در آینه شد چون تو از پا به سرم ای عشق
یکباره کجا رفتی؟ زین خانه چرا رفتی؟
من مانم تو رفتی بیچاره شوم ای عشق
ای جان پدر برگرد یکبار دگر برگرد
تا چهره براندازم تا تازه شوم ای عشق
باران عشق
من ندیدم در جهان جز بارش باران عشق
هر رگی خونی به جریان و به دل ضربان عشق
عشق در دنیا نباشد این جهان زندان شود
چه خوش است آن طعم آزادی در زندان عشق
حال بدحالان کجا و حال خوشحالان کجا
خوش به حالم چون که ویرانم من ویران عشق
همهکس به شکل تو، تو تو به شکل همه
جان سرگردان نگر بر چهره خندان عشق
تیر پنهان کردهات به سینهام نشانه رو
تا نشان دهم تو را به سینهام نشان عشق
باغ و بستان در زمین و آسمان آن تو باد
چون گلستان است مرا در آتش سوزان عشق
این جهان قندان و عشق هم هست همچون قند آن
چون شکر شد کامتان با قند آن قندان عشق
تو دگر با من نگو از زشت و زیبا خوب و بد
نور، نور، نور است فقط در باطن و پنهان عشق»
حجم
۲۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه
حجم
۲۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۵ صفحه