کتاب در جستجوی روشنایی
معرفی کتاب در جستجوی روشنایی
کتاب در جستجوی روشنایی؛ داستان زندگیام در نزدیکی مرگ حتمی چطور دگرگون شد نوشتهٔ یوجین اوکلی و ترجمهٔ مژگان جلاوتی است و انتشارات راوشید آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب در جستجوی روشنایی
در جستجوی روشنایی یکی از کتابهای پرفروش به انتخاب نشریهٔ نیویورکتایمز، مجموعهٔ خاطرات صادقانه، تأثیرگذار و در نهایت الهامبخش یوجین اوکِلی است.
آقای اوکلی این کتاب را در فاصلهٔ سه ماه و نیمه میان تشخیص پزشکی برای ابتلا به سرطان مغز و مرگ در سپتامبر ۲۰۰۵ به نگارش درآورد.
او در حقیقت به مدت شش سال بنیانگذار و مدیرعامل یکی از شرکتهای حسابرسی بزرگ در آمریکا به نام KPMG بود. وقتی در سن ۵۳ سالگی خبر تومور مغز مرگبار را از بیمارستان دریافت کرد، تصمیم گرفت که از شغلش کنارهگیری کند و بقیه عمرش را با دوستان و عزیزانش بگذارند.
تجربههای او دربارهٔ پذیرش مرگ و خاطرات آخرین روزهایش را مدتی پس از درگذشت به شکل کتاب منتشر کردند. همسرش کارین اوکلی عنوانش را در جستجوی روشنایی گذاشت و فصل پایانی را نیز با دست خودش تکمیل کرد.
این زندگینامه مختصر در میان جوایز دیگر، برندهٔ لوح بهترین کتاب انگیزشی کسبوکار از سوی نشریهٔ فاینانشال تایمز نیز شد.
لحن پرنفوذ و بسیار اُمیدبخش او به ما یادآوری میکند که باید لحظههای شکننده و گذرای زندگی را غنیمت بشماریم؛ لحظههایی که در کنار اعضای خانواده، دوستان و حتی خودمان هستیم.
خواندن کتاب در جستجوی روشنایی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران کتابهای موفقیت و خودیاری پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب در جستجوی روشنایی
«من پر از آرامش شده بودم، به من گفته شده بود که سه ماه بیشتر زنده نیستم. شما فکر میکنید اگر من این دو جمله را پشت سر هم میآورم، حتماً قصدم مسخره کردن است یا احمق هستم. اگر من زندگی بد و ناکامی داشتم، بهتر بود زودتر تمام شود.
اما من زندگیام را دوست داشتم، به خانوادهام عشق میورزیدم، از بودن با دوستانم لذت میبردم، شغلم و سازمان بزرگتری را که برای آن کار میکردم و تیم گلفی که عضو آن بودم دوست داشتم. در ضمن، من کاملاً از نظر عقلی سالم هستم، اما تشخیص پزشکی که در آخرین هفتهٔ ماه میسال ۲۰۰۵ دریافت کردم و برایم سخت بود که آن را به دخترم جینا بگویم، چون او دانش آموز سال هشتم بود و با آمدن ماه سپتامبر کلاس هایش شروع میشد، برایم تبدیل به یک موهبت شده بود؛ باور کنید.
به خاطر اینکه باعث شد من مجبور شوم به طور جدی به مرگ خودم فکر کنم. درنتیجه باعث شد عمیقتر راجع به زندگیام فکر کنم، نسبت به طوری که قبلاً فکر میکردم. با وجود اینکه بسیار ناخوشایند بود، زیرا من را مجبور کرده بود که اذعان کنم در آخرین مرحلهٔ زندگیام هستم، همچنین من را مجبور کرده بود تصمیم بگیرم که چگونه صد روز پایانی عمرم را بگذرانم و بر اساس آن تصمیمها عمل کنم.
اگر بخواهم آنها را برای شما خلاصه کنم، من از خودم دو سؤال پرسیدم: آیا پایان زندگی باید بدترین قسمت آن باشد؟ و آیا میتواند یک تجربهٔ سازنده باشد تا جایی که حتی بهترین قسمت از زندگی شود؟
نه. بله. اینها به ترتیب جوابهایی بود که من به آن دو سؤال دادم. من میتوانستم به مرگ نزدیک شوم درحالی که هنوز (معمولاً) از نظر فکری، منطقی و از نظر جسمی (تا حدی) سالم بودم و کسانی که آنها را دوست داشتم در اطرافم بودند.
همانطور که گفتم، آن یک موهبت بود.
بدون شک، تقریباً هیچ کس به طور دقیق به مرگش فکر نمیکند. من هم تا مجبور نشده بودم این کار را نکرده بودم. ما احساس یک ترس عمیق و کلی دربارهٔ مرگ داریم، در نتیجه فهمیدن عوامل اساسی دربارهٔ اینکه چگونه آخرین روزهای زندگی یک شخص را بهترین کنیم و سپس چگونه مطمئن شویم آیا آن فرد از اعمالی پیروی میکند که برای آن فرد و اطرافیان او مفید و سودمند باشد، کار متداولی نیست. بعضی از افراد دربارهٔ مرگ فکر نمیکنند چون ناگهانی و نابهنگام میآید. تقریباً تعدادی که اینطور میمیرند، برای مثال در حوادث رانندگی حتی به این فکر نکرده بودند که موجود فناپذیری هستند. از طرف دیگر مرگ من در حالی که تاحدی نابهنگام بود (من در زمان تشخیص پزشکی ۵۳ ساله بودم) اما نمیتوان گفت ناگهانی بود، زیرا تقریباً به روشنی آگاه بودم که روزهای آخر زندگی من در این کرهٔ خاکی در سال ۲۰۰۵ خواهد بود.»
حجم
۱۵۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
حجم
۱۵۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه