کتاب پرسه در مه
معرفی کتاب پرسه در مه
کتاب پرسه در مه نوشتهٔ آرش بنی نجار است. انتشارات ماهواره این داستان جنایی، اجتماعی و کمی عاشقانه را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب پرسه در مه
کتاب پرسه در مه، یک داستان را روایت میکند که در ۴ فصل نوشته شده است. عنوان این فصلها بهترتیب عبارتند از «توهم»، «معصومیت»، «عشق» و « پایانی بر آغاز». این داستان معاصر ایرانی از جایی آغاز میشود که راوی اولشخص آن میگوید هوا تاریک شده بود. او مثل روزهای پیش کلافه شده بود. از خانه خارج شد و در خیابانهای شهر پرسه زد. سرمای شدیدی بود و مه تمام شهر را در خود بلعیده بود، اما بهگفتهٔ این راویْ او این سرما را حس نمیکرد و در عالمی غیر از این عالم بود. این راوی کیست و در چه عالمی است؟
خواندن کتاب پرسه در مه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پرسه در مه
«پلیس ها مدام می گفتند قاتل.
او همسرش را کشته. احتمال دارد سال ها قبل آنا را هم کشته باشد.
می دانستم اشتباه می کنند اما دیگر توان جنگیدن را نداشتم. سعی کردم فقط بخوابم تا آرامشی پیدا کنم. آنها بویی از انسانیت نبرده اند چطور میتوانم آنای زیبایم را کشته باشم فکر می کنم دیگر هیچوقت حرف هایم را باور نمی کنند.
بعد از گذشت چند ماه دیگر به سلول سفیدم عادت کرده بودم دنیای من خلاصه شده بود در یک اتاق و یک رنگ سفید. در فکر بودم که تختم تکان تکان می خورد، به سرعت از روی تخت به زیر تخت رفتم و تمام اتاق را در حال لرزش نگاه می کردم. صدای جیغ و فریاد بلند بود. با خود گفتم وقت فرار از این سفیدی همین حالاست که همه سرگرم هستند و کسی متوجهٔ من نیست. زمین لرزه که تمام شد بخشهایی از ساختمان فرو ریخته بود از جمله دیوار سلول من، من هم آرام به نحوی که نظر کسی را جلب نکنم از روی آوار ها رد شدم و از ساختمان خارج شدم. خوشبختانه بخاطر تاریکی هوا کمی که فاصله گرفتم دیگر کسی مرا نمی دید و به سرعت شروع به دویدن کردم و از آنجا دور شدم.
تصمیم گرفتم که به اسکله بروم و از این شهر نفرین شده فرار کنم.
در اسکله کسی حضور نداشت و برق کل شهر قطع شده بود، زلزله همه چیز را بهم ریخته بود. اما باید سریع تر فکری کنم شاید تا حالا متوجهٔ خروجم شده باشند. بین قایق ها دنبال یک قایق مناسب می گشتم که دو چشم از درون یک قایق مرا نگاه می کرد، از من ترسیده بود خودش را مخفی کرد، جلو تر رفتم و به او گفتم: نترس من کاری با تو ندارم فقط این قایق را می خواهم، پیاده می شوی؟
از پشت بادبان قایق بیرون آمد، او دختر جوانی بود که در تیمارستان بستری بود. به او گفتم:
خواهش می کنم از قایق پیاده شو.
در نگاهش مظلومیت و درد را می توانستم ببینم. سرش را پایین گرفته بود و دستهایش را به هم می مالید.
باز به او گفتم: من باید بروم عجله دارم از تو خواهش می کنم از قایق خارج شوی. بدون آنکه جوابی بدهد از قایق خارج شد و بر لبهٔ اسکله ایستاد و تماشایم می کرد.»
حجم
۶۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه
حجم
۶۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۹ صفحه
نظرات کاربران
پرسه در مه ، داستان فوق العاده ای داشت ، برای دور شدن و فراموش کردن زندگی روزمره و پرت شدن به دنیای دیگر
عالی و خواندی