دانلود و خرید کتاب این من تنها این همه شیطان شمسی حاج حسین شیرازی
تصویر جلد کتاب این من تنها این همه شیطان

کتاب این من تنها این همه شیطان

معرفی کتاب این من تنها این همه شیطان

کتاب این من تنها این همه شیطان نوشتهٔ شمسی حاج حسینی شیرازی است. انتشارات نظری این داستان واقعی (زندگی‌نامه) را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب این من تنها این همه شیطان

کتاب این من تنها این همه شیطان داستان زندگی زنی است که با شهامت و فداکاری در برابر تمام مشکلات زندگی ایستاد و همچون کوه در برابر تمام دشواری‌های زندگی استوار ماند. او در مقابل طوفان‌ها و حوادث زندگی چون درختی تناور مقاوم بود. این داستان زندگی نیست، بلکه واقعیت‌هایی است که دربارهٔ این زن ستمدیده و زجرکشید اتفاق افتاده است. شاید برای خوانندگان این کتاب وقایع غیرقابل‌باور و دورازذهنی داشته باشد، ولی با کمی تعمق در احوالات، شخصیت‌ها و ماجرا می‌توان به واقعیت آن پی برد. این داستان در ۱۳ فصل نوشته شده است.

خواندن کتاب این من تنها این همه شیطان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب زندگی‌نامه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب این من تنها این همه شیطان

«در بیست و یک مهرماه هشتادو سه، اعتراضم را به دادگاه بومهن تحویل دادم و مسئول آنجا به من گفت: «به شماره بالای برگه کاری نداشته باش، شمارهٔ پروندهٔ شما این‌جاست.»

کاغذ را خواندم. در دوازدهم تیرماه همان سال دادگاهی داشتیم تا علت آدم‌ربایی معلوم شود. در دادگاه آنها با پارتی بازی ناحقی کردند و دادگاه حکمی ناعادلانه صادر کرد. او اعلام کرد که اکبر بی‌گناه است و دادگاه بعدی شانزدهم آبان ماه بود.

پس از آن دربارهٔ سیلی‌ای که به صورت سانارز زده بودم اعتراضی نوشتم، ولی دادگاه قبول نکرد. این در صورتی بود که هنوز از مهلتی که به من داده بودند خیلی باقی مانده بود. سپس قاضی به من گفت: «تا مدت ده روز فرصت داری اعتراض کنی.»

من زودتر از موعد مقرر اعتراض دادم، ولی قبول نکردند. تصمیم گرفتم به دفتر آقای شاهرودی مراجعه کنم. در آنجا نیز به من گفتند: «باید حکم صادر بشه تا بتونیم کاری انجام بدیم!»

می‌خواستم کمی بیشتر توضیح بدهم، بلکه بتوانند کاری برایم انجام بدهند، اما آنجا خیلی شلوغ بود و فایده‌ای نداشت. پس دوباره به دفتر کل بومهن مراجعه کردم. آنقدر عصبی و ناراحت بودم که با لحن تندی گفتم: «من پنج روزه مدام دارم میام و می‌رم، اما جوابی به درخواستم نمی‌دین. شما به جای اینکه به کارم رسیدگی کنید مدام من و به این دادگاه و اون دادگاه پاس می‌دین، پس شماها برای چی پشت این میز نشستین؟!»

آنها وقتی دیدند که دیگر صبرو قرارم را از دست داده‌ام، کار مرا زودتر از بقیه راه انداختند و اعتراض نامه را به پرونده پیوست کردند.

در این فاصله هوشنگ مدام به فرشید زنگ می‌زد و او را به مرگ تهدید می‌کرد. یکی از همین روزها هوشنگ به من زنگ زدو گفت: «من تو رو خیلی دوست دارم و نمی‌تونم ازت بگذرم.»

جواب دادم: «دیگه برای پشیمونی خیلی دیر شده، چرا نارو زدی؟ چرا به زندگی‌مون و بچه‌هامون خیانت کردی؟ مگه از تو بدتر هم روی این زمین هست؟ برای خودم خیلی متاسفم که عشق پاک و واقعی‌ام رو نثار توی بی‌همه چیز کردم.»

این را گفتم و گوشی را قطع کردم. روزی سه چهار بار زنگ می‌زد تا بتواند مرا راضی کند بلکه برگردم، ولی دیگر فایده‌ای نداشت. دل من شکسته بود و فکر می‌کردم که در تنهایی آرامش بیشتری دارم. پس به خدا توکل کردم.

دیگر قادر به نگهداری نوه‌هایم نبودم. تصمیم گرفتم که به همسر سابق محسن زنگ بزنم، شاید بتواند بچه‌ها را نگاه دارد. ناچارا با او تماس گرفتم و ماجرا را تعریف کردم. مادر بیتا پس از سلام و احوالپرسی گفت: «می‌خوای بچه‌ها رو بیاری بیار، ولی الان بیتا ایران نیست. اگه زنگ زد موضوع و باهاش درمیون می‌زارم.»

می‌دانستم که این موضوع اصلا حقیقت ندارد، به همین دلیل بچه‌ها را از طریق دادسرا به آنها تحویل دادم. آنقدر در این مدت عذاب کشیده بودم که دیگر حتی قادر به حرف زدن و ابراز احساسات نبودم زیرا دیگر فرصتی برای گوش سپردن به ندای دلم را نداشتم. پس تصمیم گرفتم که خودم را بی‌اعتنا نشان بدهم، بلکه راحت‌تر بتوانم از آنها جدا شوم و از طرفی نیز بچه‌ها خودشان بدون ناراحتی از اینجا بروند.

پس از اینکه بچه‌ها از خانهٔ من رفتند، بدون هیچ فکری تمام وسایل و لوازم محسن را تحویل بیتا دادم، ولی برادر بیتا همه چیز را مکتوب کرد. هرچند راضی به این کار نبودم. جدایی از بچه‌ها روز بسیار سختی بود و دائم تلاش می‌کردم مانع ریختن اشک‌هایم شوم. با همان ناراحتی و غم بزرگی که داشت سینه‌ام را چنگ می‌زد، به خانه برگشتم و خود را با تمام دل‌شوره‌ها و بدبختی‌هایم تنها گذاشتم.

هوشنگ دوباره زنگ زد. اصلا موضع او مشخص نبود. انگار به خودش نیز بدهکار است. گاهی تهدید می‌کرد، گاهی التماس و گریه. برخی اوقات هم به شدت ناسزا می‌گفت و به من افترا می‌زد. بعضی وقت‌ها احساس پشیمانی در گفتارش موج می‌زد. اما تمام این‌ها دیگر برای من مفهومی نداشتند و دنیای او برای من به پایان رسیده و شمع وجودش در قلبم خاموش شده بود.

بدون توجه به احساسات پوچ و دروغینش به او گفتم: «فرش‌هایی که توی مغازه‌ست مال محسنه، اونارو تحویل بده بعد...»

ولی او در کمال وقاحت گفت: «محسن هر چی تونسته تو خونهٔ ما خورده و خوابیده، نه اون به من بدهکاره، نه من به اون...»»

یا محمد مصطفی
۱۴۰۳/۰۸/۱۷

عالی بود سرگذشت پر از درد و غم و چقدر بدبختی کشید ناراحت شدم ازین همه دردی که این خانم تحمل کرده بود

کاربر ۴۰۵۵۶۵۴
۱۴۰۲/۱۰/۰۸

کتاب جذاب و تاثیرگذاری است. کتاب روایت اتفاقات ناگوار و مصائبی است که بر یک خانم صبور وارد شده است. مرور زندگی او در پیچ و خم ابتلائات و حوادث تاثربار، نکات عبرت آموزی را برای خواننده رقم زده است.

- بیشتر
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۳۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۳۱ صفحه

حجم

۲۳۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۳۳۱ صفحه

قیمت:
۴۶,۵۰۰
تومان