کتاب استانبول، ۱۹ می ۲۰۱۲
معرفی کتاب استانبول، ۱۹ می ۲۰۱۲
کتاب استانبول، ۱۹ می ۲۰۱۲ نوشتهٔ نوید حمیدی است و انتشارات نظری آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب استانبول، ۱۹ می ۲۰۱۲
نوید حمیدی داستاننویس، روزنامهنگار و فارغالتحصیل رشتهٔ ادبیات نمایشی است. نمایشنامه «استانبول 19 می 2012» و مجموعه داستان کوتاه «سینما لاله زار» به قلم او منتشر شده است. نمایشنامهٔ استانبول، ۱۹ می ۲۰۱۲ روایت آدمهایی است که در برزخ تصمیمات نصفه و نیمه گرفتار شده و برای رهایی از این شرایط و کسب آرامش به دنیای ساختگی و غیر واقعی پناه برده و با عبور از این وضعیت در جستوجوی شرایط ظاهرا بهتری هستند.
این نمایشنامه روایتی است از چند جوان با رویاهایی بزرگ که از شرایط خود گله و شکایت دارند؛ اما در عمل تلاشی برای تغییر وضعیت خود نمیکنند. نویسنده این نمایشنامه انسانهایی را به تصویر میکشد که تمام سعی و کوششان در کلمات خلاصه میشود و مدام وقتشان به بطالت و بیهودهگویی میگذرد. این افراد در عین رفاقت صمیمانه اعتمادی به یکدیگر ندارند و نوعی پنهانکاری در رفتارشان دیده میشود. با وجود تمام قول و قرارهایی که با هم دارند باز هم اعتماد صدرصد و کاملی بینشان وجود ندارد؛ هرچه داستان پیش میرود این عدم اعتماد بیشتر و لایههای آن بازتر میشود.
شخصیتهای این نمایش در عین حال که در یک وضعیت گیر افتادهاند باز هم با یکدیگر کل کل دارند و زندگیشان را پیش میبرند.
خواندن کتاب استانبول، ۱۹ می ۲۰۱۲ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامههای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب استانبول، ۱۹ می ۲۰۱۲
«بهرام: بشین. (مکث) دهنت صافه آخر بازی! شانس بیاری دستم بت نرسه! یه جا تمام کتکهایی که نخوردی رو میزنم دیگه کُری نخونی! (بهرام در حال خواندن کتاب آموزشی زبان ترکی استانبولی است)
مهراد: همیشه هر وقت بحث پول میشه اینطوری حرفو عوض میکنی؟؟ نفهم اَوَزی!
بهرام: نمیتونی درست کلمه رو بگی، عوضی! این جوری میگن عوضی! (مکث) مازیار کو؟ (مکث) مازیار؟ مازیار؟ این آخر یه سوتی میده همه چی رو خراب میکنه. من مطمئنم این آخر سَر یه سوتی میده! داره چی کار میکنه؟ چه گندی زده؟
مهراد: چه ماشینییه! (مهراد در حال خواندن مجله ماشین است) نگاه کن عکسشو!
بهرام: مازیار؟
مهراد: داد نَزَن. هیچ خراب کاری نکرده. از منو تو حواسش جمعتره. (صدای زنگ اس.ام.اس موبایلش) نگران پیام نباش. هماهنگ کردیم کی ترکی صحبت کنه. تو چرا داری کتاب میخونی؟ (مکث) باشه بخون. نگرانی ما گند بزنیم. باشه! (مکث)
مهراد: حرف زدی باس پاش بمونی! نگی بعدا پول نیست و نمیدم! من مازیار نیستم!
بهرام: (بلندتر) پاشو بیا. (مکث) اومد، پایین بشین. مازیار؟ (مکث) اومدی؟ نگاه! دستم... (دست چپش را نشان میدهد که میلرزد) میبینی؟
مهراد: میخواستم اینو بت بگم! اون موقع یادت رفت. (مکث)
مهراد: تو مجله نوشته اندازه ماشین پنج متره!
بهرام: ببین پولت میرسه بخری، بعد متر بزن اندازه بگیر!
مهراد: مُدل اتاق قدیمی کوچیکتره!
بهرام: (ساکت است)
مهراد: نه! نه! اشتباه گفتم؛ این یه مُدل دیگه بود! پنجاه، هفتاد و شیش! میشه پنج متر و هفتاد و شیش سانتیمتر!
مهراد: صندوقشم بزرگه! با این پول میشه دوتا از این ماشین خرید. پول نمیدن؟ (بهرام صدای تلویزیون را کم میکند)
بهرام: این چرا نمیآد؟ (مکث) مازیار؟ (مازیار داخل صحنه میشود) (مازیار در حالت رقص داخل میشود و حواسش به آهنگی که از اتاق بقل پخش میشود رفته و چشمانش بسته است. صدای آهنگ کم و زیاد شده و گاهی قطع میشود که مازیار را کلافه میکند. چشمانش را باز میکند و از ادامه دادن رقص منصرف میشود)
مازیار: یه آهنگ میخوام گوش کنم یا تو صدام میزنی یا صداش قطع و وصل میشه.»
حجم
۲۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۲۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه