کتاب دشت سرسبز قلم
معرفی کتاب دشت سرسبز قلم
کتاب دشت سرسبز قلم نوشتهٔ زهرا مرادپور و آیت اله زینعلی و عاطفه مشرفی زاده و راضیه چراغ پور و علی ملازاده و هدی آذربو است و انتشارات ماهواره آن را منتشر کرده است. این کتابْ مجموعه داستانهای کوتاه از چند نویسنده است.
درباره کتاب دشت سرسبز قلم
این کتاب شامل چندین داستان زیبا ادبی اجتماعی است که توسط ۶ نویسندهٔ مجرب و توانمند به سرپرستی خانم زهرا مرادپور نوشته شده است.
این نویسندهها عبارتاند از:
زهرا مرادپور
آیتاله زینعلی
عاطفه مشرقیزاده
راضیه چراغپور
علی ملازاده
ناهید صابری دمنه
هدی آذربو
خواندن کتاب دشت سرسبز قلم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
مطالعهٔ این کتاب را به دوستان علاقهمند به داستانهای کوتاه پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب دشت سرسبز قلم
«اوایل آشنایی من با آقا محمد جواد بود، سفر اول را رفته بودم و در حال آماده شدن برای رفتن به سفر دوم بودم. اون روزا درگیر نوشتن قصه توبه بودم و حال و احوال خوبی داشتم با لطف خداوند و حضور آقا محمد جواد روز به روز حال خانوم رو به بهبودی بود. و از نظر مالی هم کم کم مشکلات داشت حل میشد. به رسم همیشگی بعد از نماز صبح آقا محمدجواد تشریف آورد. سلام و احوال پرسی کردیم و نشستیم. گفتم آقا محمد جواد قلم و دفتر بیارم واسه نوشتن یا این تعریفها جز اون تعریف هاست که نباید نوشته بشه.
لبخند کوچیکی زد و گفت ایمان جان، امروز برای تعریف خاطرات زندگی نیومدم، امروز اومدم تا ازت بخوام
یه کار بزرگی را به سرانجام برسونی. گفتم کار بزرگ، آقا محمدجواد گفت آره کار بزرگ، دیگه الان آمادگی اینو داری که بتونی از عهده این کار بزرگ بربیایی، و اینم بدون خواستن توانستن است، گفتم آقا محمدجواد توکل من به خداست و از خود خدا واسه این کار بزرگ کمک و مدد میگیرم. حالا بفرما باید من چه کاری را انجام بدم.
گفت فردا صبح به سلامتی یه مبلغ پول میدی به سید اسماعیل و ازش خواهش میکنی تا واست یه قلک بخره، و تاکید میکنی که رنگ قلک حتماً سبز رنگ باشه. وقتی که قلک را خرید و آورد مبلغ ۵ هزار تومان میدی به سید تا بندازه تو قلک. این کارها را که انجام دادی بعد میگم تو ادامه باید چه کاری انجام بدی. بی صبرانه منتظر صبح شدم.
ساعت ۸ صبح بود که رفتم سراغ سید و مبلغی پول بهش دادم و خواستهای که آقا محمدجواد ازم داشت موبه مو به سید گفتم و برگشتم محل کار و مشغول کار شدم، وقت نماز ظهر بود که سید قلک را آورد و منم وضو گرفته بودم واسه نماز ظهر به خواسته آقا محمد جواد عمل کردم و مبلغ ۵ هزار تومان دادم اول سید انداخت تو قلک، از زحمتی که سید کشیده بود تشکر کردم و رفتم نماز ظهر و عصر را خوندم و به رسم همیشگی قرآن را باز کردم و یه صفحه از قرآن تلاوت کردم، عبادت که تموم شد آقا محمد جواد تشریف آورد وگفت ایمان جان از این لحظه به بعد هر مبلغی که برای خرید سیگار دادی باید به همون اندازه پول داخل قلک بندازی، گفتم آقا محمد جواد فقط کار بزرگ و مهمی که ازم میخواستید این بود، که میخواستید من را جریمه کنی؟ اینجوری! باشه طوری نیست من هر وقت سیگار گرفتم به همون مبلغی که سیگار گرفتم به همون مبلغ پول داخل قلک میندازم.
بعد از اون روز، من هر وقت پول جای خرید سیگار میدادم به همون اندازه داخل قلک هم مینداختم.
هرچند در دورهای که آقا محمد جواد ازم خواسته بود همچنین کاری بکنم من مصرف سیگار را کمتر کرده بودم. و از اینکه تونسته بودم سیگار کمتری بکشم خوشحال بودم.
و روزها و هفتهها گذشت، سفر دوم را رفتم و برگشتم و ماهها گذشت. نزدیکیهای سفر سوم بود که یه روز بعد از نماز ظهر و عصر آقا محمد جواد تشریف آورد و ازم خواست تا قلک را خالی کنم، منم با چاقو برشی به قلک زدم و پولهای داخل قلک را دسته کردم، آقا محمد جواد گفت خب پولها را بشمار، منم به خواستهٔ آقا محمد جواد پولهای دسته شده را شمردم پول زیادی شده بود، بعد از اینکه شمردن پول ها تموم شد آقا محمد جواد گفت خب حالا همه پولها را بردار تا بریم بیرون اونجا بهت میگم چیکار کنی.»
حجم
۸۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۸۸٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه