کتاب افطاری در مدرسه
معرفی کتاب افطاری در مدرسه
کتاب افطاری در مدرسه نوشتهٔ دیوید میساقیان است. انتشارات نظری این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر یک مجموعه داستان کوتاه برای کودکان و نوجوانان است.
درباره کتاب افطاری در مدرسه
کتاب افطاری در مدرسه ۹ داستان کوتاه را در بر گرفته است. عنوان تعدادی از این داستانها «شیرینی شب عید»، «سلطان و گربههای شهر»، «افطاری در مدرسه»، «هیچکس او را غول نمیدانست» و «ایلیا و ارشیا» هستند.
داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب افطاری در مدرسه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به همهٔ کودکان و نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب افطاری در مدرسه
«انواع حیوانات در بیشهای زندگی خوبی داشتند، درزیر آسمان آبی، درختان بزرگ سایهدار و صخرههای غولپیکری که در زیر نور آفتاب میدرخشیدند. حیوانات به این طرف و آن طرف پرواز میکردند، میپریدند، و راه میرفتند، میخزیدند و شنا میکردند اما یک مشکل هم داشتند. اندازههایشان متفاوت بود و با یکدیگر رابطه خوبی نداشتند.
وقتی یکدیگر را میدیدند، فقط با هم احوالپرسی میکردند. مثلا یکی از آنها به مار که داشت به سایه درخت میخزید،گفت:
سلام مار...
مار جواب داد:
خبر تازهای داری؟
خیر.
و مار به راهش ادامه داد. خرس به او نگاه میکرد و با خود میگفت:
ـ اوه! ... مار خیلی درازه و پا هم نداره، اما اون براقه و پولک هم داره.
کروکودیل هم گفت:
ـ او خیلی خاکستری و نرم و پشمالو و بامزه است.
آنها سرشان را تکان دادند و باز فکر کردند و به خودشان گفتند:
ـ ما با هم خیلی فرق داریم، به همین جهت نمیتونیم با هم دوست باشیم.
از شترمرغ گرفته تا کانگورو و سبزقبا و عنکبوت و کروکودیل، همه حیوانات بیشه همینطور فکر میکردند، اما آنها با هم فرق داشتند و به همین جهت نمیتوانستند با هم دوست باشند تا اینکه در یکی از روزها برایشان اتفاقی افتاد که همه چیز برایشان عوض شد.
حیوانات بیشه مشغول کارهای روزمرهشان بودند. مار روی سنگ صاف و گردی چنبره زده بود و خرس خاکستری هم خواب بود. بالاخره هر کسی در جایی بود و کاری میکرد، اما همه صدایی را شنیدند.»
حجم
۳۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه
حجم
۳۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه