کتاب شب سخن
معرفی کتاب شب سخن
کتاب شب سخن نوشتهٔ داود شیرمرادی است که انتشارات نظری آن را منتشر کرده است.
دربارهٔ کتاب شب سخن
این اثر مجموعهای از اشعار فارسی است. کتاب شب سخن دومین مجموعهٔ شعر از داود شیرمرادی است.
۸۵ عنوان شعر در سبک نو در این کتاب به رشتهٔ تحریر درآمدهاند.
خواندن کتاب شب سخن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به شعر فارسی پیشنهاد میکنیم.
درباره داود شیرمرادی
داود شیرمرادی ازجمله نویسندگان ایرانی است که از سبک سوررئالیسم بهره میگیرد و لحنی انتقادی همراه با طنز دارد. از این نویسندۀ توانا دو کتاب بهصورت شعر نو به چاپ رسیده است.
بخشی از کتاب شب سخن
«آفتاب را ببین
نالههای مانده در باد را
و شب را
که چگونه چرکین شده است
و حسرت خنده
که از لبانم محو گشته
چه آسمان باشکوهی است
آسمان بلند خواهشها
فروغ ابدی را در دیدگان تیرهوتار کرده
سالهای درازی است که در تعضیت پرواز میسوزند
پرندههای بهار
و خیالی دارند
که از کوی دلشکستگیها
فروافتادنها
گذر کنند
به ستاره سحری برسند
با آفتاب همنشین شوند
آن پایین
زیر جامه ستبر شب زدگی
زمین پوست بر خود انداخته
در حرارت بیباکانهای میسوزد
میخواهم
پر پروازی گیرم
آشیانهای تازهتر کنم
به بلندیهای باشکوه سفر آغاز کنم
به ستاره سحری گویم:
که من صبحدمم
و به قناریها:
این است نقطه آغازین
به جسارت تعظیم کنم
وجودم را تقدیم آغوش پر تمنای خیال کنم
این پهنه که مرا میخواند
ثمره احساسم را به بازی میگیرد
امواج خروشنده میپراکند
پر پروازی هم میدهد
و حس آرامشی
رؤیای دگری خواهد بود
رؤیایی که در آن بتوان گوشه احساس را در گل لبخند دید
شادمانی را از غنچه ظریف کودکی روستایی چید
ای آغوش خلیج
ای آواز پدرانه من
شب کنار دیر به تو مینگرم
که چگونه موجزنان
با حرارت و التهاب
آبهایت به آغوش سنگهایت میخورد
و پردههای گوشم را نوازش میدهد
و آرامش را به دامان پرمهر وطن بازمیگرداند
خاک پاک زمردین
نقش جاودانه تو است
و صدای ماهیگیر پیر که از دوردستهای آبی ذهن به گوش میرسد
انتظارم را به فراموشی میخواند
دوست دارم که شبی در آغوشت به خیال خرافه زنم
و با قایقی یکدست سپید در شطت غوطهور شوم
با ماهیان سخنگویم
با عروس دریایی همآغوش شوم
و بیاختیار خود را به میان موجهایت بسپارم
تا مرا به ساحل آورند
به زیر ماسهزارت اسرار حیات پنهان کنم
و در نیمهشبی گرم و خوشحالت به آغوش ماه بشتابم
ماه که تلألواش با دلربایی در آبهای خلیج میلغزد
شبی در خواب
به نظر آمد که پیر شدهام
وقت رفتن آمده
به زیر طاق خانه لولیدم
حسرت خوار آهی مظلوم وار کشیدم
آهی از درد بود
از پذیرش شرایط ظلمت بود
از سعایت آشنایی با جهانی دیگر بود
نمیدانم
از خستهدلی
تحمل شرایط نگونبختی
از ترس
از دل یا دیده
هیچ نمیدانم
اما میدانم
که در آن اوقات
تن نیم نیم مرده غژو غژ صدایی کرد
به جهان خسته بیرون پای نهادم
همه رؤیایی بود
و چه خوب در این چندروزه افکارم را به بازی گرفته بود
مردم
واژه فرهنگ را زیر لب نشخوار میکردند
تودهها
تمدن را اذکار
پیچیدگی حیات را برای هم تعریف میکردند
و چه بد
تحمل را به خورد میدادند
قانونمندی را در فهم هم میریختند
تلقین رضایت میکردند
آشوب در دام بیچاره دلم افتاد
همه میماندند و من میرفتم
چون چرخوفلک دور خود چرخیدن
بهوقت تعضیت نحس...ایوای.گفتن
بر سینه و سر کوفتن
شاید با رفتن من همه میرفتند
رؤیایی بود سیمین وش
خواستم که در آن رؤیا ستارهها را برچینم
اما
همه در پس ابرهای سپید رنگ خیال مستور بودند
خواستم که ماه رابینم
روشنایی بیفروغش را در ذهن حلاجی کنم
اما ماه به میهمانی خورشید رفته بود
خواستم که تک نوری آویخته از آسمان بیداردلان باشم
اما همهجا ابری بود
در ایوان گلی ایستادم
به اطراف نظری انداختم
همهجا خاموش بود
جز سیاهی که بر من میخندید
ظلمت شب حاکم بود
به بالهایم گفتم
تعجیل باید کرد
مرا سالها آموزش پرواز دادهاند
تعلیم اوج گرفتن در آسمان بلند احساس دادهاند
من فرشتگان خوشمنظر را
از زمانی که وصل به پرواز میشناختم
هنگامهای که شبها در عالم اشباح
در فراخنای خوبیها
توشههای امید میآوردند
با تبسم هاشان میخندیدم
و با آنها به آیندهها
به مواج گونگی ابرها میپیوستم
آسمان ابری بود
و نمنم باران وقت رفتن را نوید میداد
وقت پرواز را
وقت اوج یافتن از معنای آزاد زیستن...را»
حجم
۹۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۹۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه