دانلود و خرید کتاب معجزه عشق (جلد اول) آزاده انصاری
تصویر جلد کتاب معجزه عشق (جلد اول)

کتاب معجزه عشق (جلد اول)

معرفی کتاب معجزه عشق (جلد اول)

کتاب معجزه عشق (جلد اول) داستانی بلند نوشتهٔ آزاده انصاری است و انتشارات نسل روشن آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب معجزه عشق

گاهی دستِ سرنوشت برای آدمیزاد، زندگی‌ای را رقم می‌زند که توان تغییر آن را از وجود آدمی سلب می‌کند. در این شرایط باید اسباب آرامش روح را فراهم کرد تا با قوای بیشتر، به ادامه‌ی زندگی بپردازیم.

کتاب معجزه عشق داستانی بلند دربارهٔ عشق، وفاداری، خیانت و سنگدلی است. عشق و وفاداری همیشه معجزه می‌کند.

زندگی تک‌تک ما پر است از این معجزه‌ها؛ فقط کافی است با دیده‌ای باز بنگریم و با عشق به استقبالش برویم.

خواندن کتاب معجزه عشق را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب معجزه عشق

«- نفس، نفس‌خانم در رو باز کن ... نفس‌جان در رو باز کن ... با توام می‌گم در رو باز کن ... در رو باز نکنی خودم به زور میام تو ... اون‌وقت نفست رو می‌گیرمااا.

- برو غزال می‌خوام تنها باشم.

- چه عجب یه جوابی دادی ... این همه راه رو با این خستگی نیومدم که دست خالی برم ... در رو باز کن اعصاب ندارم می‌زنم شَل‌وپَلت می‌کنمااا.

همون‌طور که داشتم غر می‌زدم در رو باز کردم و گفتم: اَه که چقدر سمجی تو دختر.

- به‌به چشممون به رخسار سرکارعلیه روشن شد ... نمی‌خوای بگی چه مرگت شده باز؟

- غزال بس کن.

- من تا نفهمم که چرا هر سری که تو بخش یه زایمان ناموفق پیش میاد، اینقدر به هم می‌ریزی بس نمی‌کنم. تو باید بس کنی و یه کمی خودت رو جمع‌وجور کنی و بفهمی که این یه بخشی از بازی روزگاره و دست هیچ‌کدوم از ما نیست؛ جز اون بالایی.

- غزال این حرفای تکراری رو تموم کن ... اصلاً حوصله ندارم.

- باشه ... فقط اومدم اینجا بهت یادآوری کنم که من و تو دیشب تو بیمارستان هیچ کوتاهی نکردیم، که بخوایم خودمون رو سرزنش کنیم ... تو هم بهتره که زودتر این غار تنهاییت رو ترک کنی و به دامان طبیعت برگردی.

- زهرمار ... دخترهٔ دیوونه.

- اِ ... چرا بالشت پرت می‌کنی ... مگه دروغ می‌گم ... از صبح که از شیفت اومدیم پناه آوردی به اتاقت و غمبرک زدی این گوشه.

- خوب می‌گی چی کار کنم ... دست خودم نیست ... وقتی که، ضجه‌های اون دختر معصوم رو دیشب دیدم، دیوونه شدم ... یاد گذشتهٔ خودم افتادم.

- امان از دست تو، با این گذشته‌ات... که نه فراموشش می‌کنی نه به من می‌گی.

- دوست ندارم گذشته‌ام رو زیرورو کنم.

- باشه نگو ... ولی بالأخره من می‌فهمم؛ چون نمی‌خوام از فضولی دق کنم و جوون مرگ بشم. البته اگه قبلش از گرسنگی تلف نشم ... پاشو حاضر شو بریم رستوران ... یه دلی از عزا دربیاریم.

- الان به خاله‌زری می‌گم یه چیزی آماده کنه.

- نه اون بنده خدا رو به زحمت ننداز ... بیچاره رنگش؛ مثل رنگ دیوار سفید شده.

- چرا؟!

- چون ترسیده که اگه تو بفهمی اون منو خبر کرده بیام پیشت، دمار از روزگارش دربیاری.

- چی می‌گی غزال؟ خاله‌زری به تو زنگ زد بیای؟

- آره دیگه ... پس فکر کردی من عاشق اخم و تَخم و بدعنقی‌های تو هستم ... همین که تو دانشگاه و بیمارستان تحملت می‌کنم، از سرتم زیادیه.

- باشه ... حالا به حسابش می‌رسم.

- حالا نمی‌خواد دق و دلیت رو، سر اون بیچاره خالی کنی ... من پایین تو ماشین منتظرتم.

- پس به یه شرط که مهمون من باشی.

- نه دیگه، من می‌خوام بهت شیرینی بدم.

- شیرینی برای چی؟

- آخه تلاشم جواب داد و این سری زودتر، به دامان طبیعت برگشتی.

- زهرمار مگه دستم بهت نرسه.

غزال در حالی که داشت فرار می‌کرد تا کتابی که دستم بود تو سرش نخوره، داد زد و گفت: تو ماشین منتظرتم ... قول بده بدون اسلحه بیای.

نمی‌دونم شایدم حق با غزال باشه و من زیادی سخت می‌گیرم؛ ولی چیزی که برای من مهمه، اینه که هیچ‌وقت نمی‌خوام گذشته‌ام رو فراموش کنم. البته گذشته همیشه تلخ نبوده و یه سری شیرینی‌ها هم داشته، که یکیش آشنا شدن با غزال بوده. این دختر به قدری شور و شوق و هیجان داره که اصلاً یه دیقه آروم نمی‌گیره. هر کسی نشناستش فکر می‌کنه مگس تو تونبونشه.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۷۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۳۶ صفحه

حجم

۳۷۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۴۳۶ صفحه

قیمت:
۴۲,۰۰۰
تومان